دیاناس❀

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb 25, 2024
47
كد:034

عنوان: سرسام

دل‌نویس: دیاناس
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر: كيان. اف | @ISO'

مقدمه:

عمیقاً احساس می‌کردم زباله‌دانیِ مغزم نیازمند خالی شدن است.اما نکته بد ماجرا این بود، که دیگر حتی نمی‌توانستم دردهایم را به قلم آورم!
 

پیوست‌ها

  • ۲۰۲۴۰۲۲۷_۱۴۵۵۰۳.png
    ۲۰۲۴۰۲۲۷_۱۴۵۵۰۳.png
    865.2 کیلوبایت · بازدیدها: 2
آخرین ویرایش توسط مدیر:

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
تاييد.jpg
بسم تعالی
نویسندگان خوش قلم ضمن تشکر و سپاس از انتخاب چری بوک برای نشر آثارتان، موارد ذکر شده را با دقت مطالعه نمایید؛
|قوانین تالار ادبیات|
پس از گذشت 5 پست از دلنوشته‌ی خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست جلد دهید
|درخواست جلد آثار|
سپس پس از گذشت 15 پست از دلنوشته‌ی خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دهید
|درخواست نقد آثار|
پس از نقد اثر شما توسط تیم نقد برای تعیین سطح آثار خود در تاپیک زیر درخواست تگ دهید
|درخواست تگ آثار|
چنانچه تمایل به ضبط اثارتان دارید، در تاپیک زیر درخواست دهید
|درخواست ضبط آثار|
چنانچه تمایلی به ادامه دادن دلنوشته خود به هر دلیلی ندارید میتوانید در تاپیک زیر درخواست انتقال به متروکه دهید
|انتقال به متروکه/ بازگردانی|
و پس از اتمام خود باتوجه به قوانین در تاپیک زیر اتمام اثر خود را اعلام کنید
|اعلام اتمام آثار ادبيات |
باتشکر
مدیریت تالار ادبیات​
 

دیاناس❀

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb 25, 2024
47
دوست داشتم دهان باز و تمام سطل آشغال ذهنم را خالی کنم؛ اما آن‌قدر حرف‌هایم را خورده بودم که در صورت فرار از دهانم، بوی گندشان تمام اطرافم را فرا می‌گرفت!
 

دیاناس❀

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb 25, 2024
47
غرق بودم در خلاء و بی هیچ واکنش خاصی اطرافم را می‌نگریستم. دیگر حتی درکی از اطرافم هم نداشتم. باید می‌رفتم و تمام شیارهای آلوده و لجن گرفته‌ی مغزم را پاک می‌کردم؛ مثل تمام این چند سال!
 

دیاناس❀

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb 25, 2024
47
حس‌های موذی قلبم را می‌فشردند و مغزم را می‌خوردند. من اما گوشه‌ای نشسته بودم و به ذره‌ذره جان دادنم می‌نگریستم و قسمت دردناکش آن‌جا بود که هیچ‌کَس مرا نمی‌دید؛ حتی آن‌هایی که همه‌ی قلبم را به خود اختصاص داده بودند.
 

دیاناس❀

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb 25, 2024
47
استرس مرا می‌خورد؛ بی این‌که اثری برای اطرافیانم به جای بگذارد. هیچ‌کَس نمی‌توانست تسلای خاطرم شود. پس سرم را روی زانوانم گذاشتم و در آغوش فشردمشان. سپس گدازه‌های نشسته در مغزم، به چشمانم سرایت کردند، گونه‌هایم را سوزاندند و به تنم لرز نشاندند؛ اما تاریکی اتاق آن‌قدر زیاد بود که به چشم کسی نیامد!
 

دیاناس❀

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Feb 25, 2024
47
گوشه‌های مغزم آغشته به خون بود. چشم‌هایم آلوده به شاخه‌های سرخ و ننگین تنهایی و من خیره به جوی خون جاری از گوش‌هایم، تمام خاطراتم را یک‌ شبه به دست جلاد خوابیده در مغزم سپردم!
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 16) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 0, Members: 0, Guests: 0)

بالا