1. Ghsm

    مهم |اعلام اتمام آثار تالار رمان|

    https://cherrybook.ir/threads/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D8%AC%D9%86%D9%88%D9%86-%D9%82%D8%B3%D9%85-%D9%87%D9%85%D8%AF%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%DA%86%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D9%88%DA%A9.176/post-536 اعلام اتمام اثر
  2. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    *** زیبا با کمک پرستار و عسل کمی روی تخت بیمارستان جابه‌جا شد و خودش رو بالا کشید. پرستار حلما رو توی دست‌هاش گذاشت و عسل که قبلاً این تجربه رو سر پسر سه ساله‌اش، عرفان، از سر گذرونده بود، کمکش کرد تا به حلما شیر بده. لب‌های فسقلی دخترم جون درست مک زدن رو نداشت؛ اما با کمک زیبا با ولع شیر...
  3. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    *هامین* دستم بین موهام چنگ شد و نفس عمیقی برای آروم کردن خودم کشیدم. نگاهی به ساختمون بیمارستانی که زیبا رو بعد از غش کردنش بهش رسونده بودم انداختم. گوشیم رو با کلافگی دست به دست کردم و توی حیاط بیمارستان قدم‌رو رفتم. نگرانیم از این‌که زیبا هنوز به هوش نیومده بود یک طرف، از طرف دیگه خیلی عصبانی...
  4. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    بعد از چند لحظه دست‌هاش دور تنم حصار شد و شنیدم که صدای نفس‌هاش آرامش بیشتری پیدا کرد. بوسـه‌ای روی شقیقه‌ام کاشت و دم گوشم با صدایی خش‌دار گفت: - خوبه که دارمت! لبخند روی لبم عمق گرفت و حال و هوای دلم بهاری شد. با نفس عمیقی گفتم: - به نظرت والدینت از من خوششون میاد؟ با آرامش بیشتری که توی صداش...
  5. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    *** حرکت دست هامین روی فرمون باعث میشد که نور آفتاب روی رینگ ساده و نقره‌ای رنگِ عقدمون که توی انگشت حلقه‌اش جا خوش کرده بود، جابه‌جا بشه و تلأتوش بیشتر به چشم بیاد. لبخندم از قبل هم عمیق‌تر شد و نگاهم از حلقه‌ی هامین، به طرف حلقه‌ی نقره‌ای و تک نگین خودم لیز خورد. خیره به حرکت پرتوهای نور روی...
  6. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    با گرفتن چونه‌ام، صورتم رو از سینه‌اش دور کرد. لحظه‌ای با دلتنگی خیره بهم موند و بعد بوسـه‌هاش مسلسل‌وار روی جای جای سر و صورتم نشستن. اشک‌هام زیر بارون بوســه‌هاش دوباره سرازیر شدن، اشک‌هایی که این بار از سر شوقِ وصال بود. - بسه گریه خانومم. یه ساعته با اشک‌هات جونمو درآوردی، نمی‌دونی چی به روز...
  7. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    بعد از چند دقیقه که بالاخره تونستم کمی گریه‌ام رو کنترل کنم، دوباره به حرف اومدم: - دو شب پیش که عسل اومده بود پیشم، گفت چرا فراموشش نمی‌کنی؟ انگار نمی‌دونست که هامین برای من اکسیژن توی ریه‌هامه و فراموش کردنش مثل فراموش کردن نفس کشیدنه، همون‌قدر مسخره و غیر ممکن! مگه خود تو تونستی مهتابت رو...
  8. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    *زیبا* پنجره‌ی اتاق خوابم رو باز کردم و تلفنم رو برداشتم. بین مخاطب‌هام دنبال اسم آرش گشتم. دو روز از شکسته شدن قفل دهنم و گفتن دلیل این جدایی می‌گذشت. همون شب عسل به همه دوستامون خبر داده بود و من هم از همشون خواسته بودم که حرفی رو به گوش هامین نروسونن. شاید اوایل دلیل این جدایی مادربزرگش بود...
  9. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    *** لیوان خالی آب رو روی میز گذاشتم و بالاخره سرفه‌هام بند اومدن. بعد از اون همه مدت زیر بارون موندن و اشک ریختن، باید هم این سرفه‌های وحشتناک و به دنبالش یه سرماخوردگی حسابی دامن‌گیرم می‌شد. آهی کشیدم و روی مبل جابه‌جا شدم. بدون این که چیزی از برنامه متوجه بشم، به صفحه‌ی تلویزین خیره شده و توی...
  10. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    دستم به طرف ضبط ماشین رفت و روشنش کردم. با پخش شدن آهنگ بی‌کلام غمگینی که پیش‌درآمد آهنگ قفلی این روزهام بود، آهی کشیدم و اشک به چشمم نیش زد. این آهنگ الان نمک روی زخمم بود؛ اما قصد عوض کردنش رو نداشتم. با شروع شدن آهنگ و پیچیدن صدای محمد علیزاده توی ماشین، بغضم بزرگ‌تر شد و قطره‌ای اشک از...
  11. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    *هامین* سری برای منشی که برای خداحافظی از جاش بلند شد بود تکون دادم و از شرکت بیرون زدم. بیخیال آسانسور شدم، پله‌ها رو دوتا یکی پایین رفتم و راهم رو به طرف پارکینگ کج کردم. قبل از این‌که به طرف ماشینم قدم بردارم، صدای زنگ گوشیم بلند شد. پوفی کردم و گوشی رو از جیبم بیرون کشیدم. بدون نگاه کردن به...
  12. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    با حیرت کلید رو کنار گذاشتم و گوشیم رو درآوردم. فایل صوتی‌ای که هامین فرستاده بود رو باز کردم. کاغذ رو از روی زمین برداشتم. هم‌زمان دکمه‌ی پخش فایل رو زدم و با پخش شدن صدای هامین توی اتاق نفس توی سینه‌ام حبس شد. با نگاهی به نامه، فهمیدم همون متن نامه رو برام خونده. لب گزیدم و فایل رو از اول پخش...
  13. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    لب گزیدم و سکوت کردم. قلبم چیز دیگری رو فریاد میزد و عقلم کار دیگه‌ای انجام می‌داد و من بین این جنگ کم آورده بودم. - این سکوت نشونه‌ی رضایته؟ نبود! سکوت من پر از حرف‌هایی بود که نمی‌تونستم بزنم. سکوت من یعنی "اما"، معنی می‌شد "اگر". سکوتم پر از حرف‌هایی بود که عقلم می‌ترسید برای از دست ندادنش...
  14. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    *** با حس معلق شدن روی هوا، به زور لای پلک‌هام رو باز کردم. تمام فضا تاریک بود و فقط نور کمی که از سمتی نامعلوم می‌تابید، باعث شد ببینم واقعا روی دست‌های هامین روی هوا معلقم. دلتنگی شدیدم بهم فشار آورد و لحظه‌ای حس کردم باید حرفی بزنم. مغزم خواب بود؛ پس دل بی‌قرارم کنترل زبونم رو به دست گرفت: -...
  15. Ghsm

    رمان کافه جنون | قسم همدم کاربر انجمن چری بوک

    هم خوشحال بودم و هم برای اون همه دردی که توی آهنگ بود ناراحت بودم. یک دفعه یادم افتاد که هامین توی پستش هم چیزی نوشته. به سرعت دوباره اپلیکیشن اینستاگرام رو که مدتی می‌شد پاک کرده بودم، نصب کردم و وارد صفحه‌ام شدم. صفحه‌ی هامین رو پیدا کردم، با بی‌قراری آخری پست رو آوردم و مشغول خوندن متن شدم: -...
بالا