ahura.

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی
Dec 28, 2023
444

به نام خدا

عنوان: کلاژ یادگاری
دسته بندی: مجموعه سخنان
جمع‌آوری شده توسط: اهورا تابش
پیشگفتار:
در این کتاب سعی بر این دارم تا مجموعه نامه‌های عاشقانه و تراژدی از نویسندگان و یا هر فرد دیگری جمع‌آوری کنم.​
 

ahura.

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی
Dec 28, 2023
444
بوی پیرهنت این‌جا و اکنون.
کوه‌ها در فاصله سردند.
دست در کوچه و بستر
حضور مأنوس دست تورا می‌جوید،
و به راه اندیشیدن یأس را
رَج می‌زند. بی‌نجوای انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالی است.

مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا)
احمد شاملو
 

ahura.

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی
Dec 28, 2023
444
چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم!
بر پشت سمندی گوئی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربه‌ئی بیهوده است.
مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا)احمد شاملو
 

ahura.

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی
Dec 28, 2023
444
آییشکای خوب بی‌همتا!
دیشب دیر وقت رسیدیم به ونیز، و امروز صبح سر میز صبحانه، قبل از هر کاری به تو سلام می‌کنم. همه جا در این سرزمین سبز جای تو را خالی می‌کنم. دلم آن قدر برایت تنگ شده که احتمال دارد به اسپانیا نروم و از یکی از شهرهای سر راه به تهران برگردم. در ونیز باران لوسی می‌بارد که قابل تحمل نیست. دیشب می‌بارید و حالا هم باز مشغول باریدن است. تو را می‌بوسم و شاید خودم زودتر از کارت به تو برسم!
مدیش تو
۸ / ۴ / ۱۹۷۵
مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا)احمد شاملو
 

ahura.

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی
Dec 28, 2023
444
هزارها بار می‌بوسمت
و باز هزار بار دیگر
مدیش تو
مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا)احمد شاملو
 

ahura.

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی
Dec 28, 2023
444
یادت باشد که من جز تو کسی را ندارم و سلامت تو سلامت خود من است.
مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا)احمد شاملو
 

ahura.

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی
Dec 28, 2023
444
همهٔ عمر را عاشق بوده‌ام. تو خود این را بهتر می‌دانی. اما هرگز عشقی چنین پُرشور نداشته‌ام. عشقی که تنها هنر من، هنر کلام، در برابر آن بی‌رنگ می‌شود و لُنگ می‌اندازد. گرچه با وجود این بهترین شعرهایم نام تو را دارند.
چه پیش آمده است؟ آیا در این هنر ورزیده شده‌ام تا بتوانم آخرین شاهکار خود را هم به پای تو بریزم؟
نمی‌دانم. هر چه هست این است که خیالت لحظه‌یی آرامم نمی‌گذارد. مثل درختی که به سوی آفتاب قد می‌کشد همهٔ وجودم دستی شده است و همهٔ دستم خواهشی. خواهش تو. تو را خواستن و تو را طلب کردن: الهام آخرین، کلام آخرین، و شادی آخرین.
مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا)احمد شاملو
 

ahura.

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی
Dec 28, 2023
444
آخر کی می‌داند من چه قدر تو را دوست می‌دارم؟ چون که آخر کی می‌داند همهٔ آرزوهای من این است که ساعتی با خودم تنها بمانم تا بتوانم خیال تو را مزه‌مزه کنم و با تصورت عشق بورزم؟
مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا)احمد شاملو
 

ahura.

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی
Dec 28, 2023
444
مامیشکای خودم
می‌دانم خسته‌ای. می‌فهمم که تنهایی و بی‌کاری خوردت می‌کند. چه کنم که عجالتاً، تا وقتی جشن مجله بگذرد کاری از دستم برنمی‌آید. قربان چشم‌های مهربانت بروم، استقامت کن و به من هم مجال بده، کومکم کن این بار سنگین را که برداشته‌ام با موفقیت به مقصد برسانم. یادت هست این جمله؟ «هر مرد موفق، زن فهیم و دل‌سوزی در خانه دارد». پایداری و مهربانی تو مرا موفق می‌کند. دیگر چیزی نمانده. یک قدم دیگر. فقط یک قدم دیگر. آن وقت دیگر هیچ گاه تنها نخواهی ماند. خانه‌ات را خواهی ساخت و خواهی پرداخت تا من و سعادت به آغوشت بدویم. باور داشته باش و مقاومت کن. مخصوصاً این نکته را به یاد داشته باش که من به کومک تو بیش از هر چیز دیگر و بیش از هر کس دیگر و بیش از هر وقت دیگر نیازمندم.
مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا)احمد شاملو
 

ahura.

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی
Dec 28, 2023
444
به تو نگاه می‌کنم. خوابیده‌ای و چشم‌هایی را که من دوست می‌دارم بر هم نهاده‌ای. می‌دانم که پشت این پلک‌های بسته نگاهی است که چون بر من افتد سرشار از گلایه و سرزنش می‌شود. اما من، نه، من مستوجب این سرزنش نیستم: نگذار آن چشم‌هایی که روزگاری مرا با بیش‌ترین عشق‌های جهان نگاه می‌کردند، حالا کمرم را زیر بار ملامت دو تا کنند.
به آن چشم‌های درشت جان‌داری که همیشه، تا زنده‌ام، الهام‌بخش شعر و زندگی من خواهند بود بگو که من آن‌ها را شاد و جرقه‌افکن می‌خواسته‌ام. به آن‌ها بگو که چه قدر دوست‌شان دارم، بگو که آن‌ها آفتابند و من آفتابگردان؛ و هنگامی که از من غایبند، چه طور سرگشته و بی‌چاره و پریشان می‌شوم.
داستان پریشب را برای‌شان بگو، که تو نبودی و من کم مانده بود که از یأس و بی‌چارگی دق کنم.
به آن‌ها بگو که یک لحظه غیبت‌شان را تاب نمی‌آورم.
به آن‌ها بگو که سرچشمهٔ مستی و موفقیت من هستند. به آن‌ها بگو که برای کشتن من، برای مردن من، همین قدر کافی است که آتش خشمی از آن‌ها بجهد؛ بگو که برای غرقه کردن من کافی است که تنها و تنها، قطرهٔ اشکی از گوشهٔ آن دو چشم بجوشد.
به آن‌ها بگو!
به‌شان بگو که احمد تو، مردی است تنها با یک هدف: خنداندن آن چشم‌ها!
و روزی که بتوانم آن چشم‌ها را از خندهٔ شادی و نیک‌بختی سرشار ببینم، همهٔ جهان را صاحب شده‌ام، (…) شده‌ام!
به آن‌ها بگو!
احمد تو.
با هزارها ب*و*سه برای آن دو تا
و پایین‌تر: برای آن لب‌ها که به من می‌گویند:
دوستت دارم.
مثل خون در رگ‌های من (نامه‌های احمد شاملو به آیدا)احمد شاملو
 
بالا