اختصاصی کاربران نسكخانه Rigina | كاربر انجمن چري بوك

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
آخرین ویرایش توسط مدیر:

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
خب سلام خدمت همه شما عزيزان
اولين رمان رو با رماني شروع ميكنم كه از طرف يه عزيزي بهم رسيده .
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
رمان پنج قدم فاصله

نویسنده: ریچل لیپینکات، میکی داتری، توبیاس ایاکونیس
مترجم: فاطمه صبحی
ناشر: نشر میلکان


سخن خودم:

همون طور كه ميدونيد اين رمان فيلمش هم هست و يتونم بگم 90 دردصد اين فيلم رو ديدن و باهاش اشك ريختن
من تا قبل از رمانش فيلمش نديده بودم . پيشنهاد ميكنم شماهم اگر كه هنوز فيلمش رو نديدن و قصد خوندن رمانش را دارين حتما اول رمانش رو بخونين . چون اگر اول فيلمو ببينين ديگه رمان براتون هيچ جذابيتي نداره :)

معرفي :

رمان عاشقانه‌ای است که هر شخصی را می‌تواند شیفته‌ی خود کند. داستان در آن واحد که موضوعی عاشقانه را نقل می‌کند به بحث ناخوشایند و غمناک بیماری خاص نیز می‌پردازد که ممکن است تعداد زیادی از افراد بطور حقیقی از آن رنج ببرند و این موضوع هنگامی سبب آزردگی خاطر بیشتری می‌شود که که افراد دچار عارضه‌ای به نام عشق شوند. عشقی که هیچگاه نتوانند به آن برسند.

استلا و ویل، هر دو با بیماری فیبروز کیستیک دست و پنجه نرم می‌کنند که یک بیماری دستگاه تنفسی است که زمینه عفونت‌های مختلف باکتریایی را در بدن ایجاد می‌کند. این زوج با یک مشکل مواجهند و آن این است که آن‌ها نباید یکدیگر را لمس کنند زیرا یکی از آن‌ها بیماری دیگری علاوه بر فیبروز کیستیک دارد که منتقل می‌شود.
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
جملات دردناك و داستان غم انگيزي كه اين رمان داره قلب هر خواننده اي رو منقلب ميكنه
اگر كسي هستي كه با خودن اين داستان ها قراره فكر و خيال كني و ذهنتو درگير كنه پس نخونش!

«ما به این تماس با کسی که عاشقش هستیم نیاز داریم، درست همان‌طور که به هوا برای نفس‌کشیدن نیاز داریم. هیچ‌وقت اهمیت لمس‌کردن را نفهمیدم، لمس‌کردن او... تا زمانی که دیگر نتوانستم داشته باشمش.»

«یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. می‌گه برای این‌که مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.»
قشنگترين ديالوگش كه خودم دوست داشتم
می‌گوید: «این مریضی مثل زندان می‌مونه! می‌خوام بغلت کنم.» فن‌فن می‌کنم و به‌نشانهٔ تأیید سر تکان می‌دهم. می‌گوید:‌ «تجسم کن بغلت کردم، باشه؟»

می‌خواهم دستم را دراز کنم و پوست نرم بازویش را لمس کنم، جای زخم‌هایی که مطمئنم روی بدنش هست. اما هیچ‌وقت نخواهم توانست. فاصلهٔ بین ما هیچ‌وقت از بین نخواهد رفت یا تغییر نخواهد کرد. تا ابد شش قدم.
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
سلام و درود خدمت عزیزانی که دارن کتاب‌های معرفی‌شده‌ی منو مطالعه می‌کنند. متأسفانه این روزا زیاد فرصت خوندن کتاب‌های مختلف و چاپی رو پیدا نمی‌کنم اما باز هم این کار خیلی دلنشینه. به هرحال، امیدوارم شمارو به خوندن کتاب‌هایی که نخوندید ترغیب کنم. دومين معرفی رو به کتاب شاهکار «مغازه خودکشی» اختصاص می‌دم.
۱. معرفی کتاب «مغازه خودکشی»
این کتاب به قلم زیبای ژان تولی-نویسنده‌ی فرانسوی-نگاشته شده و به گفته‌ی خود نویسنده، از چند نمایشنامه برگرفته شده. این کتاب جای تأمل داره و از تأثیر فوق‌العاده‌ی امید میگه؛ اون هم به‌صورت پنهانی که مخاطب از خوندن اذیت نشه و حالت پند و اندرز وارانه نگیره. کارکتر موردعلاقه‌ی من و فکر کنم همه، آلن باشه. این رمان سال ۲۰۰۶ منتشر شده و استقبال زیادی هم داشته. این کتاب که یک فانتزیِ سیاهه، از مرگ و علاقه‌ی مردم شهری که با افسردگی دست و پنجه نرم می‌کنند صحبت می‌کنه؛ مردم شهری که انگار یک شهر مخروبه و فراموش‌شده، یک جایی در آخرین نقطه‌ی دنیاست. یعنی همچین وایبی از متن دریافت می‌شه. یکی از نکته‌های جالب درمورد این خانواده اینه که اسم سه‌تا فرزندشون رو از روی افرادی که خودکشی کردن الهام گرفتن. پسر بزرگ خانواده وینسنت نام داره (وینسنت ون‌گوگ)، تک دختر خانواده مرلین (مرلین مونرو) و آخرین فرزند و جذاب‌ترین شخصیت داستان هم آلن.
(خطر اسپویل!)
میشیما: پدر خانواده. نام میشیما یادآور یوکیو میشیماست؛ نویسنده و شاعر سرشناس ژاپنی که سه‌بار نامزد جایزه‌ی نوبل ادبیات شده بود. او در سال ۱۹۷۰ خودکشی کرد.
لوکریس: مادر خانواده. نام او یادآور زن مشهور در روم باستان یعنی لوکریس (لوکرتیا) است. در افسانه‌های رومی آمده لوکریس از زنان نجیب‌زاده و همسر کولاتینوس بود که پس از اتفاقاتی تلخ خودکشی کرد. این حادثه به سقوط تارکوینیوس (پادشاهی روم) و استقرار جمهوری روم منجر شد. لوکریس عصبی است و بچه‌هایش را تحقیر می‌کند. از خنده خوشش نمی‌آید.
ون‌سنت: پسر بزرگ خانواده. نام ونسنت پژواک نام ون‌گوگ است؛ نقاش مشهور هلندی که در سال ۱۸۹۰ به قلب خودش شلیک کرد. ونسان لاغر است و نقاشی را دوست دارد. او افسرده‌خو و غمگین است و بیشتر مواقع را در سکوت می‌گذراند. خودکشی در خون ونسان است. او همیشه سردرد دارد و لباس‌های عجیبی می‌پوشد.
مرلین: تک دختر خانواده که نامش از بازیگر معروف آمریکایی مرلین مونرو برگرفته شده و با خودکشی به خواب ابدی رفت. مرلین چاق است. از اینکه کسی از او تعریف کند خوشش نمی‌آید. در نهاد او عشق هست اما همیشه می‌خواهد آن را انکار یا سرکوب کند.
ارنست: داماد آینده‌ی خانواده. نام او یادآور ارنست همینگوی است که سال ۱۹۶۱ با اسلحه خودکشی کرد. ارنست نگهبان قبرستان است و در ماجرایی با مرلین آشنا می‌شود.
آلن: آلن پسر کوچک خانواده است؛ جذاب‌ترین کارکتر و البته قهرمان این ماجرا. نام او تداعی‌گر نام آلن تورینگ، دانشمند و ریاضیدان نابغه انگلیسی است که او نیز خودکشی کرده بود؛ اما همه‌چیز فرق دارد. آلن از کودکی با همه فرق داشت و به مشتریان به جای اینکه سم بدهد یا چیزی که جانشان را بگیرد، از این اتفاق جلوگیری می‌کرد. آهنگ‌های شاد گوش می‌داد و به همه عشق می‌ورزید. آلن روایت‌گر تأثیر چشم‌گیر امید و شادی‌ست.
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
خب اینجا چندتا از دیالوگ‌ها و بریده‌های کتاب مغازه خودکشی رو براتون نقل‌قول کردم که از این کتاب زیبا و به یاد موندنی به یادگار موندن.

- چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمی‌کنی؟

- زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت می‌گذرونه. این ماییم که بهش ارزش می‌دیم. با همهٔ کمبودهایی که این دنیا داره، زیبایی‌های خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمی‌شه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهٔ پُرِ لیوان رو ببینیم. حالا اون تفنگ و طناب رو پس بده. حالی که تو این لحظه توشی پُرِ استرس و درده؛

- آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.

- آخه چه دلیلی داره تو این دنیای نکبت لبخند بزنه؟

- «اول نوامبره... تولدت مبارک، مرلین.» مادرش با یک سینی فلزی از آشپزخانه خارج شد. کیک تولدِ روی سینی به شکل تابوت بود. پدرش کنار میز گرد اتاق غذاخوری ایستاده بود. چوب‌پنبهٔ بطری شامپاین را درآورد و اولین لیوان آن را به سلامتی دخترش بلند کرد. «تبریک می‌گم عزیزم، یک سال از عمرت کمتر شد.»
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
سومین کتاب موردعلاقه‌ام (بدون ترتیب مشخص) متعلق به «کتاب بابالنگ‌دراز»ـه؛ رمانی که باهاش در زمان سفر کردم و تونسته روح‌ام رو مثل یک پروانه به حرکت دربیاره. طوری‌که انگار خودم جودی ابوت بودم!

۳. معرفی کتاب «بابا لنگ دراز»
بابا لنگ دراز اثر جین وبستر هستش که من از نشر افق به ترجمه‌ی آقای محسن سلیمانی مطالعه‌اش کردم. در ابتدا یکم درمورد نویسنده براتون شرح می‌دم. آلیس جین وبستر، نمایشنامه و رمان‌نویس آمریکایی بود که در جولای سال ۱۸۷۶ در دهکده‌ی فریدونیا، در جنوب غربی ایالت نیویورک به دنیا آمد و در ژوئن ۱۹۱۶ در چهل سالگی از دنیا رفت. مادرش از خویشاوندان مارک تواین و پدرش ناشر بسیاری از آثار تواین بود. جین وبستر مشهورترین اثرش یعنی بابالنگ‌دراز رو هنگامی‌که در دهکده‌ای در ماساچوست بود نوشت. جلد دومش هم با اسم ”دشمن عزیز“ منتشر شد. این رمان اولین بار در سال ۱۹۱۲ منتشر شد و زندگی دختری به نام جودی را در سال‌های تحصیل در کالج روایت می‌کند. جودی برای یک مرد ثروتمند و خیّر که تابه‌حال او را ندیده است نامه می‌نویسد.

download.jpeg
این تصویر جین وبستر، خالق جودی ابوته که فیلم‌های بسیاری هم ازش ساخته شده.
بابا لنگ دراز روایتگر زندگی سخت و البته نامه‌های دختر هفده ساله‌ای به نام جروشا (جودی) ابوته؛ جروشا از بچه‌های یتیم دیگه بزرگتره و خانم لیپت، رئیس همیشه عصبانی پرورشگاه، همه‌ی کارها رو روی دوش اون می‌ذاره. در لابه‌لای رنج‌هایی که جروشا متحمل میشه، کسی اونو به سرپرستی می‌گیره مشروط بر ناشناس بودنش؛ می‌تونه برای تحصیل به دانشگاه بره و با آدمایی غیر از افرادی که توی پرورشگاه حضور داشتن آشنا بشه. پایان رمانتیکش خواننده رو شگفت‌زده می‌کنه. کتاب به شیوه‌ی نامه‌نگاری به‌طرز زیبایی نگاشته شده و احساسات متفاوتی که تجربه می‌کنه رو عیان می‌سازه. احساسات دختری که هیچوقت طعم حضور در یک خانواده رو نچشیده و خاطره‌های زیادی وجود داره که در زندگی‌اش رقم نخورده. استقامت جروشا در ژرف تنهاییش برای من بسیار زیباست:*
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
حالا میخوام چندتا از جملات معروف بابالنگ‌دراز رو نقل‌قول کنم براتون:

- زندگی کردنِ کتاب‌ها بسیار سرگرم‌کننده تر از نوشتن آن‌هاست.

- مراقب باش که چشمانت را گرفتار جزئیات نکنی. به‌اندازه‌ای عقب بایست که بتوانی دیدی از کلیت داشته باشی.

- به‌شدت به آزادی اختیار و قدرت خودم برای موفقیت باور دارم و این باوری است که می‌تواند کوه‌ها را نیز به حرکت درآورد.

- بابا لنگ دراز عزیز:
تا حالا چیزی راجب "مایكل آنجلو" شنیدی؟
اون یه هنرمند مشهوری بود كه دوران میانسالیش رو تو ایتالیا زندگی می‌كرد. همه توی كلاس ادبیات انگلیسی به نظر میاد می‌شناسنش، چون وقتی من فكر كردم كه اون از فرشته‌های اعظمه، همه بهم خندیدند. به اسمش میاد كه فرشته باشه، نه؟ مشكل من با كالج اینه كه توقع دارم چیزهایی رو بدونم كه تا حالا یاد نگرفتم. بعضی وقتا خیلی خجالت می‌كشم؛ اما حالا دیگه وقتی دخترها راجب چیزی حرف می‌زنن كه من نشنیدم، تو ذهنم نگه می‌دارم و توی دایرةالمعارف دنبالش می‌گردم. روز اول یه اشتباه وحشتناكی كردم. یه نفر اسم "ماریک مترلینک" رو آورد و من پرسیدم سال اولیه؟! این جوک همه‌جای كالج پخش شده. ولی در هر صورت من هم به اندازه بقیه تو كلاس می‌‌درخشم، حتی بیشتر از بعضی‌هاشون !

- من فکر می‌کنم ضروری‌ترین ویژگی برای هر شخص داشتن قدرت تخیل است تا بتواند خود را جای دیگران قرار دهد. این ویژگی آن‌ها را مهربان و دلسوز می‌کند و سبب می‌شود بتواند دیگران را درک کنند.
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
قل‌قول‌هایی از کتاب پیرمرد و دریا...

- کاش همه‌ی این‌ها یک خواب باشد. کاش این ماهی بزرگ را صید نمی‌کردم. ماهی، من واقعاً ناراحتم. همه‌چیز غلط از آب درآمد. او دیگر دوست نداشت به ماهی نگاه کند. به ماهی رو کرد و گفت: «ماهی... من نباید این‌قدر دور می‌شدم. اصلاً این دور شدن برای هیچ‌کدام ما خوب نبود. واقعاً متأسفم.»

- خوب است که مجبور نباشیم سعی کنیم خورشید یا ماه یا ستاره ها را بکشیم. زندگی بر روی دریا و کشتن برادران واقعی ما کافی است.

- اکنون وقت آن است که فقط به یک چیز فکر کنیم. چیزی که من برای آن به دنیا آمدم.

- شما ماهی ها را تنها برای زنده ماندن و فروش برای غذا نکشتید. او را به خاطر غرور و به خاطر اینکه ماهی‌گیر هستید کشتید. وقتی زنده بود دوستش داشتی و بعد از آن هم دوستش داشتی. اگر او را دوست دارید، کشتن او گناه نیست. یا بیشتر؟

- جهنم با شانس. من شانس را با خودم می‌‌آورم.

- سر خود را صاف نگه دارید و بدانید که چگونه مانند یک مرد رنج ببرید.

- انسان برای شکست ساخته نشده است، یک انسان را می‌توان نابود کرد اما شکست نداد.

- هر روز یک روز جدید است. بهتر است خوش شانس باشید. اما ترجیح می‌دهم دقیق باشم. سپس وقتی شانس می‌آید شما آماده هستید.
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
كتاب قصر آبی . قصه‌ی دختری به نام والنسی که تمام عمرش رو در محدودیت‌های یک خانواده سختگیر در دوران قدیم و افکار تابع اون زمان، زیسته. والنسی دلش آزادی و استقلال می‌خواد. تمام عمرش با قصر آبی توی سرش گذشته. قصر آبی اون زندگی رویایی‌ای هستش که هرگز نداشته. او زمانی تصمیم می‌گیره رویاهاشو دنبال کنه که دیگه دیر شده و زمان زیادی نداره. فقط یک سال زنده‌ست. تصمیم می‌گیره اگر تمام این سال‌ها رو برای خودش زندگی نکرده، لااقل این یک سال آخر رها و آزاد باشه. از خونه می‌زنه بیرون و یک ماجراجویی رو آغاز می‌کنه.
داستان والنسی، برای من قصه‌ای بسیار جسورانه بود. دختری شجاع که جسارت ایستادن در برابر خانواده‌ش رو بالاخره پیدا کرد. جسارت دنبال کردن آرزوهاش و سپس عاشق شدن‌ و خیلی چیزهای دیگه. من کتاب‌هایی رو که پس از بستنشون درونت همیشه باز می‌مونن رو دوست دارم. کتاب‌هایی که تاثیرشون رو روت می‌ذارن دقیقا مثل قصر آبی. که به نظرم ازش آزادی و شجاعت رو یاد گرفتم. والنسی از یه دختر بسیار مطیع و رام، به یک زن سرکش و عصیان‌گر تبدیل شد. و من این تغییر رو دوست دارم یا شاید بهتره بگم جسارتِ تغییر.
 
بالا