اختصاصی کاربران نسكخانه مهرداد معتمدالسادات | كاربر انجمن چري بوك

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208

مهرداد معتمدالسادات

کاربر انجمن
کاربر انجمن
May 1, 2024
25
به نام هو که یکی هست و هیچ کس نیست جز او

برگرفته از کتابچه کافه کندو «وحید رنجبر» ---- فروردین ١٣٨٩

مقدمه:
داستانگویی وداستان پردازی یکی ازسرگرمی ھا وعلاقه ھای بشر از دیرباز بوده و ھست .داستان نیزمانندسایرانواع ادبی دارای ویژگی ھایی است. نویسنده ای که دست به قلم می برد وسعی درخلق داستانی دارد این ویژگی ھا را باید بداند و به کارببندد وبرای آن که با این ویژگی ھا ومباحث نظری داستان پردازی آشنا شود به آموزش ھایی نیازمند است چراکه به صرف آن که کسی نثر زیبایی دارد و یا طرح ھای جالبی برای داستان به فکرش می رسد،نمی تواندشاھکاری ادبی درقالب داستان بیافریند.
داستان:
آفرینش رویدادھاوحوادث به ظاھر واقعی است،داستان واگویی وتکرار واقعیت نیست بلکه فراورده ای است تخیلی که درجھان خود واقعی نمایانده می شود.
روایت :
شیوه ای است که داستان برای خواننده/شنونده تعریف می شود.ھرداستان می تواندبه شیوه ھای متفاوتی روایت شود.
راوی :
کسی یا چیزی را که داستان به زبان او و از دید او برای خواننده/شنونده تعریف می شود راوی می نامیم. راوی آفریده ی نویسنده است و نه خود نویسنده.
ویژگی ھای راوی :
زاویه ی دید ، دانش تفسیری و ساختاره ویژگی ھای راوی ھستند که بر شیوه روایت و میزان تأثیر او بر روند داستان و طرز تلقی خواننده از داستان تأثیر گذاراست.زاویه دیدودانش تفسیری ذاتی وساختاره عرضی است. ویژگی ھای ذاتی جزوخصوصیات پایه ای ودرونی راوی است وبرجریان آگاھی رسانی و روایت تأثیرمستقیم دارندولی ساختاره با توجه به شرایط روایت وداستان به ویژگی ھای راوی افزوده می شود.زاویه دیدودانش تفسیری برشرایط روایت مؤثرھستندولی ساختاره متأثرازشرایط روایت است. دریک داستان زاویه دید و دانش تفسیری تغییرنمی کنند ولی ساختاره می تواند تغییرکند ، مگر آنکه وظیفه ی روایتگری داستان به شخص دیگری(چه درون داستان وچه بیرون داستان)منتقل شود. ھرکدام ازاین ویژگی ھا امکانات ومحدودیت ھایی را در شیوه ی روایت ایجادمی کنند.زاویه ی دیدودانش تفسیری ویژگی خود راوی ھستندوساختاره،عامل نمودراوی.راوی بازاویه دیدودانش تفسیری تعریف و با ساختاره تبدیل به یک گونه ی روایتی(تیپ روایتی)می شود که می تواند داستان راروایت کند.
زاویه دید(جھان بینی راوی ونوع نگرش اوبه دنیای داستان) :
دیدگاه وجایگاه راوی نسبت به داستان ورویدادھای داستان است که بھ دوصورت من و او می باشد.
زاویه ی دید من (راوی درون داستانی) :
داستانی که بازاویه دید من روایت می شود، راوی ، قھرمان داستان و موضوع اصلی روایت است. من درداستان ھمان قھرمان داستان است و اوست که داستان رابرای ماتعریف می کند وما بادیده ھا ودانش اونسبت به داستان ، ازرویدادھا و شخصیت ھای داستان آگاه می شویم .
زاویه ی دید او :
ھرگاه راوی درداستان حضورنداشته باشد ویا حضورداشته باشدولی قھرمان داستان نباشد وصرفاً داستان کس دیگری راروایت کند وخودموضوع اصلی روایت نباشد، داستان بازاویه دید او روایت می شود.برخی این راوی را راوی برون داستانی نامیده اند که نادرست می باشد چراکه امکان دارد راوی درداستان حضور داشته ونقش ناظر داشته باشد ویا تأثیرچندانی درروند داستان نداشته باشد.
ساختاره :
درشیوه روایت ھرزاویه دیدراوی،سه ساختاردستوری اول شخص ، دوم شخص و سوم شخص به کاربرده می شود، ضمیرھاوافعال درمورد قھرمان داستان درروایت به صورت اول شخص ، دوم شخص و سوم شخص بیان می شوند. به کاربردن صورت ھای زمان گذشته و زمان حال افعال نیزدرروایت تأثیر گذاراست وھرکدام محدودیت ھا و امکاناتی رانیزفراھم می آورند .
ساختاره زاویه ی دیدھا :
ھرکدام اززاویه ی دیدھا که جھان بینی ، دیدگاه وجایگاه راوی ھستند نسبت به داستان ، می توانند با ساختاره ھای مختلف درآمیزند وشکل ھای مختلفی ازگونه ی روایتی راوی رابسازند.
من قھرمان :
راوی با زاویه دیدمن باساختاره اول شخص داستان راروایت می کند. داستان اززبان قھرمان داستان بیان می شودوبنابراین ھمه ی ضمیرھا وافعالی که به قھرمان داستان ارجاع دارد به صورت اول شخص به کاربرده می شود.
آینه :
راوی بازاویه ی دیدمن داستان را باساختاره ی دوم شخص روایت می کند. گویی قھرمان داستان درآینه باخودش درحال صحبت کردن است و داستان اززبان قھرمان خطاب به تصویرش درآینه واگویه می شود. درداستان ضمیرھا وافعالی که به قھرمان داستان ارجاع دارد به صورت دوم شخص به کاربرده می شوند.
ھمزاد:
باساختاره سوم شخص ، راوی بازاویه دیدمن داستان راروایت می کند.شخص روان پریشی رادرنظربگیریدکه ھمزادی برای خود تصورمی کند وخیال می کند ھرکاری که انجام می دھد ھمزادش نیزانجام می دھد وحالا این شخص بخواھد داستانی را که برای خودش اتفاق افتاده روایت کند ، ازآنجایی که به تصور او ھمزادش ھم ھمان افعال او و ھمان جایگاه او را در داستان داردلذا او اگر داستان ھمزادش راتعریف کند انگارکه داستان خودش رابرای ماتعریف کرده است . دراین روایت ضمیرھا وافعالی که به قھرمان ارجاع دارد به صورت سوم شخص به کار برده می شود.
روان :
راوی بازاویه ی دید او داستان را باساختاره ی اول شخص روایت می کند.دراین شیوه راوی که دیدی فراتر از دیدقھرمان داستان دارد واطلاعات بیشتری نسبت به قھرمان داستان درخصوص رویدادھا وشخصیت ھا دارد خود را در قالب قھرمان داستان جا می زند و داستان را روایت می کند اما به زبان خود راوی . به عنوان مثال دربیان ذھنیات و درونیات قھرمان رعایت امانت نکرده و عیناً ھمان چیزی را که وجود دارد بیان نمی کند بلکه می تواند به صورت گزینشی و در جھت پیشبرد اھداف خود آن ھا را بیان کند ویا به سبک و ویژگی ھای لحن خودش(راوی) آن ھا را بیان کند. گویی روح و روان قھرمان به جای او داستان را تعریف می کند.
فرستاده :
راوی بازاویه ی دید او داستان را باساختاره ی دوم شخص روایت می کند،گویی که فرستاده ای است ازجانب کسی یاچیزی غیر از قھرمان (ھم می تواند درون داستان باشد و ھم برون داستانی) که با قھرمان داستان صحبت می کند و اطلاعاتی را که قھرمان داستان از آن ھا بی اطلاع است نیز به او می گوید. ضمیرھا و افعالی که به قھرمان داستان ارجاع دارد به صورت دوم شخص به کار برده می شود.
ناظر:
راوی بازاویه ی دید او داستان راباساختاره ی سوم شخص روایت می کند، مانند ناظری که شاھد رویدادھا ویا شاید درونیات شخصیت ھاست و آن ھا رابیان می کند.
دانش تفسیری :
باتوجه به دانش راوی از ذھنیات و تفکرات شخصیت ھای داستان و نقش تفسیری او درمواجھه با رویدادھا و بیان آن ھا ، می توان انواع راوی را به دو نوع مفسر و بیننده تفکیک کرد .
راوی مفسر:
ھرگاه در داستان راوی نسبت به رویدادھا برخوردی تحلیلی و تفسیری داشته باشد و به قضاوت آن ھا بنشیند و از ذھنیات و تفکرات شخصیت ھای داستان مطلع باشد و آن را بیان کند ، آن راوی را راوی مفسر می نامیم.
راوی بیننده:
ھرگاه در داستان راوی مانند یک دوربین فقط ناظر داستان باشد و رویدادھا و افعال شخصیت ھای داستان را ھمانطور که اتفاق افتاده اند روایت کند و از درونیات شخصیت ھا مطلع نباشد و قضاوت و تفسیری درباره ی رویدادھای داستان نداشته باشد، او را راوی بیننده می نامیم.
گونه ھای روایتی :
با لحاظ نمودن ویژگی دانش تفسیری ، ترکیب ساختاره و زاویه ی دید راوی ، گونه ھای روایتی مختلف راوی به وجود می آید که داستان ھا را تعریف می کنند. راوی ھا محدودیت ھا و امکاناتی دارند که ھرکدام می توانند به گونه ای متفاوت از دیگری داستان را برای خواننده روایت کنند.
من قھرمان مفسر(من قھرمان و راوی اول شخص) :
درونیات قھرمان داستان را بیان می کند و می تواند حدسیاتی نیز درباره ی درونیات دیگر شخصیت ھای داستان داشته باشد، اما باید مراقب بودھنگامی که داستان اززاویه ی دیدمن و با ساختاره ی اول شخص روایت می شود راوی مطلقاً نمی تواند از درونیات و افکار دیگر شخصیت ھا خبرداشته باشد و فقط می تواند حدس ھایی درباره ی افکار آن ھا داشته باشد، مگر این که داستان به صورت افعال گذشته و مانند خاطره بیان شود دراین صورت می توان با توجه به قراین حدس ھایی شاید نزدیک تر به واقعیت درباره ی افکار دیگر شخصیت ھا بیان کردھرچند راوی آن را حدس افکارنمی داند و به عنوان نظر قطعی و واقعی دیگر شخصیت ھا بیان می کند.
مثال : مجموعه داستان ھای «آویشن قشنگ نیست» نوشته ی حامد اسماعیلیون را می توان مطرح نمود.
من قھرمان بیننده (من ناظر) :
مثل نمای پی.ا.ُوی درسینما است. یعنی داستان راکسی یا چیزی اززبان خود و زاویه دید من برای خواننده روایت می کند بدون آن که از تفکرات و ذھنیات خود چیزی را بیان کندوبه خواننده اجازه می دھد درچشم اونشسته وازچشم او دنیا را ببیند و آنچه را دیده است بیان می کند بی آنکه حرفی از درونیات خود زده باشد و یاحدسی درباره ی دیگران بزند.
مثال: داستان «گرای پنجاه وپنج» ازمجموعه ی «برف وسمفونی ابری» نوشته ی «پیمان اسماعیلی» که به گونه ی روایتی من قھرمان بیننده روایت می شود را می توان مطرح نمود.
آینه مفسر :
قھرمان ، داستان را خطاب به خود در آینه ای فرضی روایت می کند و افکار و درونیات خود را نیز بیان می کند. راوی، قھرمان(خود راوی) با ضمیر و افعال دوم شخص دستوری نشان می دھد.
مثال: داستان «سوراخ لحاف» از مجموعه داستان «ھا کردن» نوشته ی «پیمان ھوشمندزاده» را می توان مطرح نمود.
آینه بیننده :
مانند آینه مفسر است با این تفاوت که از افکار و درونیات قھرمان ھیچ اطلاعی داده نمی شود.
مثال: بخشی از داستان «پانی» (مندرج درص٣۶کتابچه کافه کندو) ، نوشته ی «وحیدرنجبر» را به عنوان نمونه می توان مطرح نمود.
ھمزاد بیننده :
سوم شخص عینی نیز نامیده شده است . مانند ناظری است که رویدادھا و افعال ھمزاد خود - در واقع خود راوی - را بازگو می کند.
مثال: بخشی از داستان «پانی» (مندرج درص ۴٠ کتابچه کافه کندو) ، نوشته ی «وحیدرنجبر» را به عنوان نمونه می توان مطرح نمود.
روان مفسر(من دوم نویسنده) :
راوی با زاویه ی دید او با به کاربردن افعال و ضمیرھای اول شخص دستوری درمورد قھرمان داستان ، مانند روح وروان او- قھرمان رویدادھای داستان و افعال و افکار قھرمان را بازگو می کند. با آن که از ضمیر و افعال اول شخص دستوری برای قھرمان داستان استفاده می شود ولی لحن و سبک روایت، لحن و سبک راوی - نویسنده - است و نه قھرمان ، در صورتی که لحن و سبک روایت درمن قھرمان ، لحن وسبک خود قھرمان داستان است و نه راوی - نویسنده . مثال: داستان «نفرین خاک» از مجموعه ی «کتاب ویران»، نوشته ی «ابوتراب خسروی» را به عنوان نمونه می توان مطرح نمود.
روان بیننده :
ھمان روان مفسراست بااین تفاوت که افکار و ذھنیات قھرمان بیان نمی شود.
مثال: بخشی از داستان «پانی» (مندرج درص۴۴کتابچه کافه کندو)، نوشته ی «وحید رنجبر» را به عنوان نمونه می توان مطرح نمود.
فرستاده ی مفسر :
راوی گویی فرستاده ایست از جانب خدا یا موجودی برتر از قھرمان داستان که با او سخن می گوید و از افکار او و رویدادھای فراتر از دانش قھرمان داستان خبر دارد و اوست که داستان را خطاب به قھرمان برایش نقل می کند.
مثال: داستان «نوازش ازسمت تیز» نوشته «رضیه انصاری» را می توان مطرح نمود.
فرستاده ی بیننده :
گویی فرستاده ای از جانب کسی یا چیزی غیر از قھرمان – معمولاً درون داستانی است ، که رویدادھای داستان و افعال قھرمان را برای او بازگو می کند. مثال: داستان «مسیح» از مجموعه داستان «آن گوشه ی دنج سمت چپ»، نوشته ی «مھدی ربی» رامی توان مطرح نمود.
ناظر مفسر یک کانونه (دانای کل محدود) (سوم شخص آگاه) :
راوی با زاویه دید او چسبیده به قھرمان داستان در داستان حضور دارد و می تواند افکار او را نیز بخواند و بیان کند و فقط می تواند موقعیت ھایی را که قھرمان حضور دارد تعریف کند و نمی تواند در جایی که قھرمان حضور ندارد باشد و رویدادھای آنجا راروایت کند.
مثال: بخشی ازداستان«یک تکه شازده درتاریکی» از مجموعه داستان «برف و سمفونی ابری»، نوشته ی«پیمان اسماعیلی» را می توان به عنوان نمونه مطرح نمود.
ناظر بیننده ی یک کانونه (چشم دوربین و ناظرمستقیم) :
فرض کنید که دوربینی را به قھرمان داستان وصل کرده اید و ھر جا را که او می رود و حضور دارد ضبط می کند و سپس نمایش می دھد، این دوربین قادر نیست که افکار و درونیات قھرمان داستان و یا ھیچ کس دیگری را ضبط کند و نمایش دھد و صرفاً رویدادھا و افعال شخصیت ھا بیان می شود.
مثال: داستان «سوچ» نوشته ی «غزاله علیزاده» را می توان مطرح نمود.
ناظر مفسر دوکانونه :
داستان را قھرمان داستان روایت نمی کند بلکه شخصیت دیگری درداستان، داستان راروایت می کند و طبیعتاً درمورد قھرمان داستان از ضمیر و افعال سوم شخص دستوری استفاده می کند و در مورد خودش - راوی - از ضمیر و افعال اول شخص ولی از آن جایی که زاویه دید راوی نسبت به داستان ، زاویه ی دید اوست و ساختاره ی سوم شخص در مورد قھرمان داستان به کار - می رود، پس این راوی را ناظر می نامیم و از آن جا که دو شخصیت – قھرمان و راوی – کانون توجه روایت ھستند،ھرچند راوی می تواند شخصیت ھای دیگری نیز مورد توجه قراردھد اما خودش و قھرمان ھستندکه کانون توجه اصلی می باشند، آن را دوکانونه و چون راوی افکار و درونیات خود را بیان می دارد و می تواند حدسیاتی نیز در مورد افکار و درونیات قھرمان داشته باشد آن را مفسر می دانیم. مثال: داستان «شب ناتمام» از مجموعه داستان «آن جا که پنچرگیری ھا تمام می شوند»، نوشته ی «حامدحبیبی» را می توان مطرح نمود.
ناظر بیننده ی دوکانونه :
راوی فقط رویدادھای داستان و افعال و اعمال خود و قھرمان داستان را بیان می کند و از افکار خود پرده بر نمی دارد و ھیچ حدسی نیز درباره ی افکار قھرمان داستان نمی زند.
مثال: داستان «پل ھا» از مجموعه ی «آن گوشه ی دنج سمت چپ»، نوشته ی «مھدی ربی» را می توان به عنوان نمونه مطرح نمود.
ناظرمفسرچندکانونه(دانای کل) :
راوی موجودی برتر است که از افکار و درونیات ھمه ی شخصیت ھای داستان آگاه است و از ھمه ی رویدادھا، چه آن که قھرمان درآن حضور داشته باشد وچه نه ، آگاه است و داستان را روایت می کند.
مثال: داستان «پسرک آن سوی رود» از مجموعه ی «مومیا و عسل»، نوشته ی «شھریار مندنی پور» را می توان مطرح نمود.
ناظر بیننده ی چند کانونه :
مانند گونه ی روایتی ناظر مفسر چند کانونه است ولی افکار و درونیات شخصیت ھا را بیان نمی کند.
مثال : داستان «مردگان» از مجموعه داستان «برف و سمفونی ابری»، نوشته ی «پیمان اسماعیلی» را می توان به عنوان نمونه مطرح نمود.
مقایسه گونه ی روایتی راوی ژنت ( Genette Gerard ) و این کتاب :
ژرار ژنت از سه کانون روایت و دو موقعیت راوی نام می برد که کانون ھای روایت را صفر، درونی و بیرونی و موقعیت ھای راوی را بازنمود ھمگن و بازنمود ناھمگن نامگذاری می کند. بنابراین تقسیم بندی اگر راوی بدون ھیچ محدودیتی در میدان زاویه ی دید داستان را تعریف کند، کانون صفر و اگر راوی ھیچ دخالتی در داستان نداشته باشد و ھم چون دوربینی تنھا وقایع را نشان دھد، کانون بیرونی و اگر راوی خود دخیل در داستان باشد و از زاویه ی دید او که محدود است داستان روایت شود، کانون درونی ، نامیده می شود. ھمچنین اگر داستان اززاویه ی دید من ، و یا به اصطلاح ژنت من - راوی ، روایت شود بازنمود ھمگن و اگر از زاویه ی دید او، به اصطلاح ژنت او - راوی، روایت شود بازنمودن ناھمگن است. ازترکیب این سه کانون روایت و دو موقعیت راوی شش موقعیت داستانی یا شش نوع روایت به وجود می آید:

الف) کانون صفر- بازنمود ناھمگن
ب) کانون صفر- بازنمود ھمگن
ج) کانون درونی- بازنمود ناھمگن
د) کانون درونی- بازنمود ھمگن
و) کانون بیرونی- بازنمود ناھمگن
ی) کانون بیرونی- بازنمود ھمگن

تجزیه وتحلیل :
این شش موقعیت داستانی با انواع گونه ھای روایتی راوی ای که ما برشمردیم به شکل زیر ھمپوشانی دارند ;
١ - کانون صفر- بازنمود ناھمگن با راوی ناظرمفسرچند کانونه
٢ - کانون صفر- بازنمود ھمگن با من قھرمان مفسر و یا ناظر مفسر دو کانونه
٣ - کانون درونی- بازنمود ناھمگن با ھمزاد مفسر
٤ - کانون درونی- بازنمود ھمگن با من قھرمان مفسر یا ناظر مفسر دو کانونه
٥ - کانون بیرونی- بازنمود ناھمگن با ناظر بیننده ی چند کانونه
٦ - کانون بیرونی- بازنمود ھمگن با من قھرمان بیننده یا ناظر بیننده ی دوکانونه

یادآوری :
ژنت در این تقسیم بندی گونه ی روایتی ای را که راوی آن از شخصیت ھای داستان است ولی قھرمان نیست را متمایز ندانسته از گونه ای که راوی قھرمان است.
نتیجه :
اگر بخواھیم ساختاره را از گونه ی روایتی تقسیم بندی این کتاب حذف کنیم و فقط به آن چه که راوی می تواند باشد نظر داشته باشیم ونه آن طور که راوی نمود پیدا می کند باز ھم به نظر می رسد که تقسیم بندی ژنت کامل نباشد. اگر ساختاره را حذف کنیم به این می رسیم که راوی یا از شخصیت ھای داستان (درون داستان) است یا بیرون از داستان است و از شخصیت ھای داستان نیست ، اگر از شخصیت ھای داستان باشد یا قھرمان است یا کسی غیر از قھرمان، اگر از شخصیت ھای داستان نباشدیا فقط ھمراه قھرمان است یا برھمه کس وھمه چیزمسلط است.بنابراین چھار حالت مختلف به وجود می آید ;

١ - قھرمان (زاویه ی دید من )
٢ - غیر قھرمان درون داستان (زاویه ی دید او ، دوکانونه)
٣ - ناظر بر قھرمان (زاویه ی دید او، یک کانون )
۴ - ناظر بر ھمه ( زاویه ی دید او، چند کانونه )

این چھار شکل می توانند یا مفسر باشند یا بیننده از ترکیب این دو ، ھشت نوع راوی به وجود می آید که باز اگر با تقسیم بندی ژنت مقایسه کنیم کامل تر و جامع تر است. بدیھی است که برخی از شیوه ھای روایت منحصربه یک یا چند گونه ی خاص روایتی راوی است و ھر راوی ای نمی تواند ھر شیوه ای را برای روایت داستان به کار گیرد. (پایان)​
 
آخرین ویرایش:

مهرداد معتمدالسادات

کاربر انجمن
کاربر انجمن
May 1, 2024
25

منبع : چطور دلنوشته بنویسیم؟ به تالیف جناب آقای آصف گنجی


جا دارد که بگویم برای این مطالب جمع آوری شده یا اصطلاحا مقاله ی کوچک، منبع خاصی در دسترس نبوده و به جز سخنان دکتر مشیری که از اینترنت برداشته شده، باقی نظرات بصورت مصاحبه ی فرد به فرد و بصورت مجزا صورت گرفته است که نیز بودند کسانی که در این امر نظراتی ارائه دادند و اما به دلیل جلوگیری از تکرار و هم نظر بودن با باقی ادیبان، نامی از آنها برده نشد علی الخصوص نو نویسندگان عزیز حال حاضر کشور و اعضای محترم انجمن ادبی آوای دلنویسان که از تمامی عزیزان کمال تشکر و قدردانی را دارم.​
گرد آورنده : آصف گنجی

چطور دلنوشته بنویسیم؟ به تالیف جناب آقای آصف گنجی​

میدانیم امروزه «دلنوشته» بیشتر از هر نوع آثار ادبی دیگر هم خوانده و هم در شبکه های مجازی دست به دست می شود. اما آیا هر دلنوشته ای ارزش ادبی دارد؟ آیا هر کسی می تواند دلنوشته نویس باشد؟ اصلا دلنوشته چیست؟
با پیش آمدن از این قبیل سوالات در وهله ی اول برای خودم، بر آن شدم که تحقیقات گسترده تری بر روی دلنوشته انجام دهم. علی الخصوص آن هم وقتی که مطالب مفصلی در اینترنت وجود نداشت و نیاز دیدم که تعاریف درست تری از این قالب غریب اما به دل آشنا ارائه دهم.

در ابتدا تعاریفی را از اهل ادبیات در این باره ارائه میدهم:
دکتر مهشید مشیری فرهنگ‌نویس، مترجم، دارای دکتری زبانشناسی از دانشگاه سوربن که نویسنده ی نخستین فرهنگ الفبایی ـ قیاسی زبان فارسی نیز است، می گوید :
امروز آمدم «دلنوشته» را برای اولین بار وارد فرهنگ فارسی بکنم و برایش تعریف بنویسم با مولفه های معنایی زیر شاید بتوان تعریف آن را به دست آورد «دلنوشته» نوعی تک گویی نوشتاری، خواه نثر و خواه موزون است که از سر دلتنگی نوشته می شود؛ اصولا صمیمانه و صادقانه است. تعارف و خوشامدگویی ندارد. بازتاب احساس و اندیشۀ واقعی نویسنده است. هدف و ساختارِ از پیش تعیین شده ندارد؛ فرمایشی نیست؛ سفارشی نیست. نویسندۀ دلنوشته وقتی بخواهد بنویسد خواستنش خود به خودی است. یعنی برای دل خودش می نویسد و در جستجوی «مخاطب خاص» نیست؛ دلنوشته از دل بر می آيد ولی جزمیت «لاجرم بر دل نشستن» را بر نمی تابد. زیرا سخنانی از دل بر خاسته ولی لاجرم بر دل ننشسته اند. و اما، دلنوشته های امروزی شاید به نوعی ادامه ی همان خطی است که بر دیواری نوشته می شد: «به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی در این زمانه ندیدم رفیق یکرنگی». خط دلتنگی معمولا دیوار نوشته بود. امضا نداشت. نویسندهاش معمولا ناشناس می ماند. فقط میشد حدس زد که این ناشناس، شاید خاطرخواه کسی است، شاید در عشق شکست خورده است، شاید در فراق است و انتظار میکشد، شاید از یاد رفته است. شاید تنهایش گذاشته اند، شاید به او نارو زده اند... هر چه هست دلش تنگ است، مینویسد تا از روزگار نامناسب، از محبوب ناسازگار، از رفیق نا شفیق، گلایه ای کرده باشد. دلنوشته نویس قدیم دنبال «لایک» نبود، منتظر «کامنت» و «شِیر» نمی ماند. فقط به یادگار خطی ز دلتنگی مینوشت و بعد میرفت سراغ کار و کاسبی اش. نفر بعدی هم می آمد و آن هم به یادگار خطی ز دلتنگی مینوشت و دیوار پر میشد از یادگار نویسی های کلیشه ای ز دلتنگی. دلنوشته ی امروز هم تقریبا «خطی ز دلتنگی» است. «دلنوشته نویس» مینویسد و اس ام اس میکند: «دلنوشته های کوتاه». یا پُست میکند روی وبلاگ یا در شبکۀ اجتماعی: «دلنوشته های زیبای عاشقانه» و «دلنوشته های پر معنی زندگی». امروز فرض بر این است که دلنوشته ها را کسی یا کسانی میخوانند. گاهی دلنوشته های امروز راهی است که شاید دردمندی به تو راهی بیابد، با تو همدل شود، هم داستان شود و یا «فرند»ت شود.

فیاض نظمی دبیر انجمن ادبی ادیبانه‌، شاعر و نویسنده ی کتاب "عاشقانه‌های بدون مخاطب"، فعال اجتماعی در زمینه‌ی کودکان کار و سالمندان می گوید:​
در واقع هرآنچه در زمینه‌ی شعر و نویسندگی سروده و نگارش می‌شود به آن علت که آغاز احساسی از جانب فرد دارد، دل‌نوشته به حساب می‌آید.
زیبایی یک اثر هنری نیز مشروط به وجود احساسات فرد در آن اثر است که هرآنچه از دل برآید لاجَرَم بر دل نشیند.

با این تفاسیر می‌توان گفت که در ابتدا هر اثر هنری یک دل‌نوشته می‌باشد!
در مرحله بعد این دل‌نوشته در نگارش‌ها و هنر صاحب اثر دست‌خوش تغییرات شده و به اثری فاخر و گیرا تبدیل خواهد شد.
این تغییرات می‌توانند در قالب اثر از جمله شعر کلاسیک( غزل، قصیده و ...)، سپید، نیمایی و موج نو یا شعرطرح باشد یا در بهتر بیان شدن اثر لحاظ شوند از تشبیهات تا عنصر خیال و ... باشد که همه در جهت بهبود اثر به کار می‌روند.
در مجموع یک اثر فاخر در تمام طول تاریخ ابتدا یک دل‌نوشته و دل‌سروده بوده که با هنر و فن صاحب اثر به کمال خود رسیده و مخاطب پسند و منتقد پسند شده است.

علی مرادی نظرآبادی(ساده) سابقه ی سه سال نویسندگی در فضای مجازی، نویسنده ی بیش از صد و پنجاه داستان کوتاه از قبیل عاشقانه و اجتماعی، پیشگام در سبک جان بخشی به اشیاء بین نویسندگان مجازی که رمان "من مَحیا نیستم" از ایشان در دست چاپ است، می گوید:
دلنوشته همانطور که از اسمش پیداست، هیچ قاعده ی خاصی برای نوشتنش وجود ندارد و برای ابراز احساسات نویسنده است. برای نوشتن دلنوشته سواد خاصی نیاز نیست و حتی لازم نیست که رشته ی ادبیات خوانده باشیم. هر نوشته ی ادبی ممکن است دلنوشته(دلی) باشد اما هر دلنوشته ای ارزش ادبی ندارد . از نظر من ارزش ادبی هیچ ربطی به این که کتابی چاپ شود و حتی در بازهی زمانی کوتاه پرفروشترین باشد اما سال ها بعد هیچ یادی از آن نشود، ندارد. در واقع اثری دارای ارزش ادبی است که ماندگار شود.

علی قاسم پیوندی شاعر، رماننویس و یکی از نویسندگان رمان "سکه ای دو رو به نام زندگی" می گوید:
دلنوشته ی ادبی حاصل مونولوگی زاییده ی ذهن نویسنده است و اغلب از قواعد نثر پیروی می‌کند و اگر موزون باشد حاصل چینش اتفاقی کلمات است. دلنوشته اصول و مبانی از قبل تعیین شده‌ ندارد و تقریباً می‌توان گفت نویسنده با نوشتن کلماتی برآمده از امیال و آرزوهایش سر و کار دارد. از این جهت، کلمات از دل بر‌می‌آیند و بازتاب احساس صادقانه و اندیشه ی معمولی نویسنده‌اند.
دلنوشته معمولاً با اندکی کم و کاست از ذهن نویسنده به قلم او منتقل می‌شود و نویسنده تنها به دنبال افزودن حس اثر به وسیله ی صنایع ادبی و زبان‌بازی و ساده‌نویسی است. در واقع استفاده از تشبیهات و استعاره‌‌ها و... تنها برای درگیر کردن احساسات خواننده‌ است و از پیوستگی بی‌بهره. معمولا تصاویری که ممکن است به این روش به وجود آید منظور و معنا و مفهومی را _جز آنچه بیان می‌کنند_ نمی‌رسانند و دلنوشته دارای تصاویر اتفاقی، آنی و بدون ارتباط است. (آن هم اگر تصویری داشته باشد و فقط روایتی را نقل نکند!)
دلنوشته می‌تواند سطرهای زیبا و خیال‌انگیزی داشته باشد اما این سطر‌ها برآمده از ساختار نیستند و نمی‌توانند خواننده را در دنیای پشت کلمات همراهی کنند.برای دلنوشته مبانی مشخصی ارائه نشده است و به همین دلیل مثلاً نمی‌توان کسی را محکوم کرد که برای نوشتن آن از قواعد دستوری و نگارشی پیروی نمی‌کند اما بهتر است آن را در حوزه ی نثر بررسی کرد.در دلنوشته بسیار می‌بینیم که نویسنده زیاده‌گویی کرده است و هنگام ابراز احساس آنقدر آن را در چند سطر بسط می‌دهد و جزئیات غیرضروری را بیان می‌کند که اثر با حشو همراه می‌شود اما همین ویژگی برای کسی که مخاطب دلنوشته است نقش تأثیرگذاری و ارتباط بیش‌تر با اثر را ایفا می‌کند و بنابراین برای دلنوشته حسن محسوب می‌شود. گفته شد بهتر است دلنوشته در حوزه ی نثر بررسی شود چرا که به طور مثال برای این مورد در حوزهی شعر گفته می‌شود اثر حالت توضیحی توصیفی گرفته، کلمات و سطرهای اضافی به کار رفته و نویسنده به جای تصویرسازی به شرح تصاویر پرداخته است.

عاطفه رحمانی ویراستار، مدرس و نویسنده ی رمان "پرتوی در تاریکی" میگوید:
دلنوشته به آثاری گفته می شود که سرشار از حس باشد. در دلنوشته ها آرایه های ادبی از جمله تشبیه و استعاره به نسبت دیگر نوشته ها بیشتر دیده می شوند. نکته ای که یک دلنوشته را با ارزش می کند ناگهانی بودن یک اتفاق شاعرانه در متن و نگاه شاعرانه و خاص نویسنده هست.
دلنوشته ها حتما نباید شامل مطالب سنگین و سخت باشند چرا که همانطور که از اسمشان مشخص است دل نوشته اند یعنی از دل نویسنده بر قلمش جاری می شوند پس به ساده نویسی از نظر انتخاب کلمات در دلنوشته ها توجه کنید.
نویسنده باید در عین استفاده از کلمات ساده جملات پیچیده ایجاد کند که به این جملات اغلب ترکیب سازی گفته می شود و اگر این جملات به خوبی یک تصویر را در ذهن مخاطب تشکیل دهند به آنها تصویر سازی میگویند.​

زینب قشقایی نویسنده‌ی رمان "سوگندجان"، رمان نویس، ویراستار و منتقد می گوید:
دلنوشته همانطور که از اسمش نشأت می گیرد نوشته ایی است که از دل برخاسته باشد اما هر چیزی که به قلب مان نفوذ می کند، قابل بیان نیست. ما می توانیم با تشبیهات، صور خیال و استعارات متعدد و... دلنوشته ی خودمان را بال و پر دهیم.شاید یک نوشته برای خود نویسنده پر از احساس زیبا باشد و زمانی که دلش تنگ بوده یا به قول رایجتری از عالم و آدم بریده باشد، آن را نوشته و به دلش هم نشسته باشد اما شاید برای فرد خواننده یک متن عادی به نظر برسد. درست است که برای یک دلنوشته نویس رعایت نکات ادبی و نگارشی چندان اهمیتی ندارد و کسی اصرار به رعایتشان نمی کند اما با آرایه های ادبی می توان تا حدی به آن رضایت مطلوب داشت.

زهرا خدارحمی(سها بانو) مدیر گروه ادبی کلوت، شاعر، نویسنده ی رمان "هبوط تلخ" منتقد و مدرس نویسندگی می گوید:
در واقع ادیبان و ادبشناسان دلنوشته را مکتب خاصی نمی دانند در حالی که اگر کمی به عمق ماجرا بیاندیشند دلنوشته را می توان سرگروه همه ی شعرها و متن های ادبی دانست. چیزی که من از اساتیدم آموخته ام و در حال حاضر می دانم این است که دلنوشته در واقع کل نویسندگی را شامل می شود البته به جز داستانها و داستانک هایی که با تفکر قبلی و پیش زمینه هایی از جمله ایده و روند شکل می گیرند. ضمن اینکه بخش هایی از داستان و داستانک هم دلنوشته دارند.​
در اصل می توانیم هر چیزی که نویسنده به شکل بداهه و جوششی بنویسد را دلنوشته خطاب کنیم.
با این حال باز هم ما شعرها را از دلنوشته جدا می کنیم.
عناصری که باید در دلنوشته بررسی شوند:
حس قوی، نداشتن روند داستانی، نو گرایی و مهمتر از همه ضربه است.
دقت شود وقتی که ما داستان می نویسیم «گره» داریم و این گره است که مخاطب را درگیر و جذب می کند. اما گره دقیقا چیست؟
(به نقل از استاد فروزنده)
به یک عامل غیر منتظره که ناگهانی وارد داستان می شود، گره گوییم. برای درک بهتر گره می توان بیماری سرطان را مثال زد. شخص حس بیماری می کند، به دکتر مراجعه می کند، آزمایش می دهد، می فهمد که سرطان دارد، درگیر مداوا می شود و در نهایت «یا خوب می شود یا می میرد.» گره هم در داستان دقیقا همین است. ناگهانی برای داستان پیش میآید، مخاطب را درگیر می کند، مخاطب به دنبال راه حل می گردد و حتی گاهی یک سری گمانه زنی ها می کند و در نهایت کم کم گره ی داستان باز می شود و داستان تمام می شود.

اما ضربه چیست و چه ربطی به گره دارد؟
ضربه در دلنوشته دقیقا حکم همان گره در داستان را دارد. (یعنی یک اتفاق یا شی ناگهانی است که قرار نبوده در کار باشد ولی یک هویی و آنی سر از کار درآورده.) در کارهای کوتاه مثل دلنوشته یا شعر، بهتر است برای ضربه این مثال را عنوان کرد:
یک مرداب داریم که ساکن است و هیچ تکانی نمی خورد و آرامش خاص خودش را دارد و در یک لحظه، یک بمب وسط مرداب می خورد، به یک ثانیه نمی کشد که بمب منفجر می شود و مرداب نابود می شود. این یعنی چه؟ یعنی ضربه! درست در همان لحظه که آن گره ایجاد می شود در همان زمان هم توسط نویسنده برطرف می شود و مخاطب را انگشت به دهان می گذارد که چه شد!
یک دلنوشته زمانی ارزش ادبی دارد که در لحظه ای که نویسنده پر از حس است، نوشته شود و در لحظه ای که در حالت عادی قرار دارد، ویرایش شود.
وقتی یک چیزی را در اوج احساس می نویسیم چیزی شبیه به هذیان است، مثلا نویسنده در حال گریه است و می نویسد:
«تو رفتی و قلبم شکست حس می کنم دیگه هیچ کسی را ندارم هرچند کلی آدم دور و برم است ولی نه انگار هیچ کی نیست. من خیلی تنهام حس بدی دارم تو رفتی و اصلا نگاه نکردی من اینجا تنهام. حسم به زندگی کاملا منفیه و از همه چیز متنفرم.»
نویسنده در حالی که زار زار گریه می کند، سه بار نوشته است:«تو رفتی»، چهار بار نوشته است:«من تنهام» (البته با اندکی اغراق)و اصلا وقتی غرق احساس است، آرایه ی ادبی سرش نمی شود. این نوشته ممکن است حرف دل باشد یا حتی وقتی روی کاغذ بیاید، دلنوشته حساب شود اما نه تنها که یک اثر ادبی نیست بلکه یک فاجعه ی ادبی است. حس و احساس در کار خوب است ولی کنترل شده اش، زیاد شود مثل نمک است که غذا را شور می کند.
البته بایددقت کنیم که فرق دلنوشته و شعر سپید این است که دلنوشته زیاده گویی داردو شعر سپید کم گویی.و همین طور که از اساسی ترین نکته های دلنوشته حس است، حتی زمانی بر این باور بودم که دلنوشته فقط حس است اما در یک دوره از کلاسهای آموزش نویسندگی استاد فروزنده که شرکت کردم، ایشان گفتند که ضربه و نو گرایی مهمتر است. اگر کار یک عاشقانه ی آرام آقای نادر ابراهیمی را خوانده باشید، یکی از دلایلی که این کتاب را با ارزش کرده همین نو گرایی بود.(هرچند این کار دلنوشته نبود)
و در آخر بنده ی حقیر آصف گنجی یکی از نویسندگان کتاب "آوای دلنویسان" و مدرس دلنوشته در انجمن ادبی آوای دلنویسان، تمامی سخنان را در چند کلامی دوستانه تر جمع بندی می کنم:
دلنوشته دقیقا حرف دل است، چطور؟
دقیقا وقتی که دلمان از هر چیزی می گیرد و با عزیزی، دوستی، رفیقی و چیزی در آن باره حرف می زنیم آن حرف‌ها کاملا دلی هست و بار احساسی دارد، حالا کم یا زیادش فرقی نمی کند به هر حال حرف دلی است که ممکن نیست در هر حالتی باشیم و به راحتی به هر کسی بگوییم.
دلنوشته دقیقا همان است منتهی برای خود نویسنده! می تواند هزاران نفر را هم مخاطب قرار دهد اما چیزی است بین خودش و قلم و کاغذ، اصطلاحا زبان سکوت(حرف‌ها در آن نهفته‌ست اما صدایی ندارد)
عده ای معتقدند که "آنچه که از دل برآید، به دل نشیند" همانطور که دکتر مشیری هم به وضوح هر چه تمام به این موضوع اشاره کرده است، در واقع این جمله صحت ندارد و اصلا بحث اختلاف سلایق را هم زیر سوال می برد.
نکته‌ای که وجود دارد این است که چه موقع یک دلنوشته ارزش ادبی پیدا می کند و ما می خواهیم دقیقا چه چیزی را در نویسنده پرورش دهیم.
دقیقا وقتی یک دلنوشته یا همان نوشته‌ای که کاملا دلی هست بر اساس حس و عواطف نویسنده‌اش که غالبا هم بداهه است، با استفاده از رعایت قوانین ادبی و آرایه‌های ادبی از قبیل تشبیه، استعاره و... ارزش ادبی پیدا می کند که مهمترین کار ما در ضمن رعایت قوانین ادبی(جمله بندی و...) پرداخت به آرایه های ادبی در متونی که توام احساس و هدفمندی در آن وجود دارد، است و این یک دلنوشته را ارزشمند می کند.​
 

مهرداد معتمدالسادات

کاربر انجمن
کاربر انجمن
May 1, 2024
25
هنر چیست ؟
برای هنر تعاریف زیادی است اما به نظر من طبق آموزش هایی که دیدم ، انعکاس حقایق زندگی بشری می تواند نام هنر به خود بگیرد. بدون انسان و خارج از منافع او هیچ هنری وجود ندارد.
هنرنغمه ای است که برای بشرسروده می شود و اهرمی است که بشریت را به جلو می راند. هنر انعکاسی از واقعیت های زندگی اجتماعی است.
داستان چیست؟
داستان هنری است با خصوصیت خاص خود و شاید نزدیکترین شکل هنرمی باشد که باآن می توان بسیاری از حقایق و واقعیت ها را مطرح نمود.
داستان کوتاه چیست؟

داستان کوتاه مثل دریچه یا دریچه هایی است که برروی زندگی شخصیت یا شخصیت های داستان برای مدت محدود و معینی باز می شود. داستان کوتاه دارای یک واقعه بزرگ مرکزی است که البته حوادث برای تکمیل و مستدل جلوه دادن آن آورده می شوند.
عناصرمهم داستان چیست؟
الف) زمان
ب) واقعه
داستان از ترکیب و آمیختن آن ها باهم بوجود می آید.
گفته می شود حداقل وقایعی که می تواند داستانی را به وجود آورد سه واقعه است وکمتر از آن از عهده داستان برنمی آید و زمان وقایع نیز نباید یکی باشد و لااقل دوتا از آن ها باید با هم متفاوت باشد مشروط براین که وقایع بصورت علت و معلول بهم پیوسته باشد. به عبارت دیگر وقوعشان بصورت رابطه ای منطقی شکل گرفته باشد.
مثال :
جنگ شد - به جبهه رفت - شهید شد.
و این مفهوم همه آن چیزی است که یک داستان لازم دارد. سه واقعه و زمان دوتا از این وقایع نیز باهم متفاوت است و اتصال منطقی و زنجیره ای نیز حفظ شده است.
تعریف داستان کوتاه :
اثری است که در آن نویسنده به یاری یک طرح منظم شخصیت اصلی را در یک واقعه اصلی نشان میدهد و این اثر درکل تأثیر واحدی را القاء می کند. داستان کوتاه نباید از ده هزار کلمه یا پانزده هزار کلمه بیشتر باشد.
خصوصیات یک داستان کوتاه خوب چیست؟
1- اختصار
2- ابتکار
3- روشنی
4- تازگی طرز کار
داستان بلند از ده هزار یا پانزده هزار کلمه بیشتر است
پانزده هزار کلمه بیشتر را رمان کوتاه می گویند.
پنجاه هزارکلمه به بالا را رمان می گویند.
اجزای یک داستان را نام ببرید؟
1- طرح داستان
2- مقدمه داستان
3- تنه داستان
4- واقعه یا حادثه در داستان
5- موقعیت حوادث
6- حادثه و ماجرای داستان
 
بالا