کمد در آینه
اونقدر بالا آورد که در نهایت چیزی جز یک پوستهی تو خالی باقی نمونده بود. پوسته، کف توالت پخش شد و دیگه هیچکس اونقدر اهمیت نمیداد که این -چیز- باید آقا صدا بشه یا خانم!
چیز از اتاقک کوچک بیرون آمد و به آینه نگاه کرد. یک کمد تو خالی میدید که ماهیچههای شکمش بخاطر تهوع زیاد درد میکرد.
هویت پوسته از انسان به کمد تغییر ماهیت داده بود ولی اهمیت زیادی نداشت. کمد عادت داشت هرروز در آینه کس دیگری را جای خود ببیند.
دستی به خراشهای روی کمد در آینه کشید. صدای تق مانندی داد. با ترس اطرافشو نگاه کرد که ببینه کسی متوجه اون صدا شده یا نه؟
حس کرد دستش برای سوسکی که روی دیوار روبرویی عصر زیباش رو میگذروند، رو شده.
زندگی برای چیزهای بیجان حتما سخت تره. میانگین عمر کمدها چقدره؟ خوب میشد اگه بتونه یک کمپین برای حفاظت از چیزهای بیجان راه بیاندازه.
کمد تیغ رو از کولهش بیرون آورد. باید یکم صورت میتراشید تا بتونه بین مردم باشه؛ بلاخره کسی نمیخواست یه کمد احمق رو ببینه که روی صندلی مترو نشسته.
دستلش لغزید، یک خراش زشت به جا موند. خراش تقریبا عمیقی بود. خلا داخل کمد با اکسیژن پر میشد و حس کرد تازه میتونه نفس بکشه.
روح دستش رو دو طرف خراش گذاشت و کشید؛ انگار که دربی به آزادی باشد.
کمد با صدای بلندی روی سرامیکهای کدر توالت افتاد. از شدت درد دیدش تار شده بود. میخواست جیغ بکشه، داد بزنه. پس زنده بودن این شکلیه؟
به سوسک روی دیوار پوزخند زد. تا میتونست از زنده بودن لذت برد.
تیتر خوبی برای روزنامه نگارها میشد : ترنسی که در توالت عمومی مترو خودکشی کرد.
موضوع نفر بعدی : ماهیای که یاد میگیرد میتواند بدون دریا زنده بماند
فانتزی، تراژدی