theelahebarz

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan 21, 2023
33
به نام حوضچه‌ی آبی میان حیاط خانه‌ی کودکی‌هایم

نام دلنوشته: لجن‌زاری برای ماهی‌ها
ژانر: اجتماعی تراژدی
نویسنده: «واهم»

مقدمه:
همیشه فواره‌ی آرزوی محال، قامت افراشته‌ی خود را در آبی که در نظر اول زلال است، اما جوبی لجنی بیش نیست، می‌چکاند. ناگاه چهره‌ی اشک‌آلود آسمان، برباد رفته‌گیِ آرزو را برانداز می‌کند. و بدان هنگام که ساعتِ خون‌آلود در سینه به سکسکه می‌افتد و دستِ درازِ مرگ؛ سرو بلند قامت را درازکش می‌کند؛ متوجه می‌شوم که تا ابد منقار مرغ دریایی از عمر ماهی درازتر است. در این دنیا جایی برای ما، ماهی‌ها نیست؛ حتی یک برکه‌ی کوچک.
این سطر اول و آخر تمام شعرها، قصه‌ها و کتاب‌های‌ست که نانوشته می‌مانند.

و بیژن نجدی درست می‌گویند که:

دریا با این همه آب
رودخانه با این همه آب
تنگ بلور حتی...
با این همه آب
رخصت نمی‌دهد، این همه آب
تا بنگریم که
ماهی‌ها چگونه می‌گریند...!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مستر کیان

مدیر تالار نقد + معاونت بازنشسته
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
کاربر VIP
Apr 9, 2023
1,493

بسم تعالی



نویسندگان خوش قلم ضمن تشکر و سپاس از انتخاب چری بوک برای نشر آثارتان، موارد ذکر شده را با دقت مطالعه نمایید؛



|قوانین تالار ادبیات|



پس از گذشت 5 پست از دلنوشته‌ی خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست جلد دهید

|درخواست جلد آثار|



سپس پس از گذشت 15 پست از دلنوشته‌ی خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دهید

|درخواست نقد آثار|



پس از نقد اثر شما توسط تیم نقد برای تعیین سطح آثار خود در تاپیک زیر درخواست تگ دهید

|درخواست تگ آثار|



چنانچه تمایل به ضبط اثارتان دارید، در تاپیک زیر درخواست دهید

|درخواست ضبط آثار|



چنانچه تمایلی به ادامه دادن دلنوشته خود به هر دلیلی ندارید میتوانید در تاپیک زیر درخواست انتقال به متروکه دهید

|انتقال به متروکه/ بازگردانی|



و پس از اتمام خود باتوجه به قوانین در تاپیک زیر اتمام اثر خود را اعلام کنید

|اعلام اتمام آثار|



باتشکر

کادر ارشد انجمن چری بوک

 

theelahebarz

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan 21, 2023
33
شعور را به اتاق فرمان مغزم فرا می‌خوانم، اتاقکی پر از چرک و کثیفی!
گوشه‌ی مویرگ‌هایم تکه‌هایی از آرزوهای نیمه جانم چه دلپذیر ضجه می‌زنند!
از علایقم چیزی جز استفراغ پاشیده شده به روی مخچه‌ام نمانده است!
رد خونِ رگ بریده شده‌ی باله‌هایم چکه چکه گوشه‌ای از ساحل افکارم را سرخ کرده است.
رفیقی دستمالی کهنه از جنس خنجر به‌دست می‌گیرد تا چرک و خونم را پاک کند!
تار و پود متلاشی شده‌، و بُرنده‌ی دستمال از هم می‌پاشد و یاریِ پاک کردن ندارد، در عوض پولک‌های بدنم را می‌تراشد!
کم کم بوی تعفن، بندهای شعورم را می‌جَود و تکه تکه می‌کند.
نعش شعورم‌، بی جان گوشه‌ای می‌افتد و کثیفی دیگری به آلودگی‌های درون مغزم اضافه می‌شود...!
 

theelahebarz

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan 21, 2023
33
پنهان شده‌ام در درّه‌ای از اقیانوس تاریکی‌ها. نمی‌دانم چرا باید اعماق اقیانوس تاریک باشد!
البته چه اهمیتی دارد که تاریکی از نبود نور متولد می‌شود یا یک پیش فرض است؟
چه اهمیتی دارد یافتن علت تاریکی؟
مهم من هستم؛ منی که دست و پا می‌زنم برای یافتن روزنه‌ای.
وقتی ازدحام بی درکی، چشم امید را کور می‌کند، چه اهمیتی دارد امید سرخ رنگ است یا لجنی؟
اصلاً بیخیال! بهتر است به ساحل که رسیدم، دست به کندن زمین بزنم.
کندن گوری دسته جمعی برای دفن تمامی افکارم. سپس یک سنگ قبر می‌تراشم‌ از سنگ‌‌های دلم.
زیباست.
آری حقیقتاً زیبا خواهد بود «آرامگاه افکار مریضم»
 

theelahebarz

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan 21, 2023
33
میان جوب‌های این برکه
وسط خون‌ها و مغزهای غوطه‌ور شده در منجلابی با نام آب
و کنار رودخانه‌ای که تکه‌تکه‌های قلبم را با خود می‌برد
با نفرتی که گلویم را می‌فشارد، شنا می‌کنم.
غرق می‌شوم در خاطرات مُرده‌ام.
چنگال‌های بغض دریاچه‌ی درونم را می‌خشکاند!
کلمه‌ای نمی‌یابم که ارزشش از سکوت بیشتر باشد
حرف‌هایم را در سکوت می‌گنجانم
و مهم نیست که دیگران از نفهمیدن سکوتم بخندند.
 

theelahebarz

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan 21, 2023
33
سال‌هاست آسمان خیالم رنگین کمانی به خود ندیده است.
غبار که نه ولی ابرهایش کدر شده‌اند.
می‌بارند اما خونابه نصیب زمینم می‌شود.
متعجبم از آسمانم؛ عاشق است اما دل خوش ندارد.
در این سناریوی واقعی ترجیح می‌دهم آن سنگی را برگزینم که نه کوه بود و نه سد؛ بلکه تندیسی شد و نماد عشق نامیدنَش.
 

theelahebarz

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan 21, 2023
33
ایها‌الناس من قربان صدقه رفتن دوست ندارد، من کمی عاطفه نیازمند است. با حرف‌ها و اعمالتان چه کردید؟!
دلم را گرم و روحم را منجمد!
آنقدر سرد و گرمم کردید که آخرش از آن یکپارچگی درآمدم. شکستم.
حالا اگر تکه‌های روح و قلبم را به‌هم بچسبانی، ذره‌ای توازن نخواهی یافت.
دیگر هیچ رشته‌ی متصلی میان من و من نمانده!
عاصی شدن مادری را دیده‌ای که از فرزندش دور است؟ حال و احوال دلم آن‌گونه است. درون قلبم حمام خون راه افتاده، جویای معرفت‌های پانزده سال پیشم. چشم به راه دوستان ده سال پیشم. و دلتنگ فردایی هستم که میشد با عزیزی دردهای دلم را گره بزنم و بی‌اندازم داخل یک نهر، که شاید دور شوند ازمن، ولی امان از دست این افعال ماضی.
 

theelahebarz

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan 21, 2023
33
خیلی وقت است که جهانم بوی ماتم می‌دهد.
سیاهی چشمانم به دلم رخنه کرده، روحم در خلعی عمیق دست و پنجه نرم می‌کند...
در تاریکی محض گم شده‌ام،
غرق شده‌ام...
صدایی نجواگونه نامم را فریاد می‌زند... گاهی هم صدای عربده‌اش گوش فلک را کَر می‌کند!
این شب‌ها قصد نزدیک شدن به هر رودی را می‌کنم
صحنه غرق گشتن آرزوهایم، دلم را چنگ می‌زند، و هر روز باید ضجه زدن خیالاتم را ببینم.
بین خودمان بماند، زندگی باید کرد؛ منتها زندگی لجن‌زار است...!
 

theelahebarz

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan 21, 2023
33
از نظرم وقتی کودکی می‌گوید فلانی آدم بدیست و شما جلویش را می‌‌گیرید در واقع راهتان را سمت کوچه‌ی علی چپ کج می‌کنید.
چرا که تنها یک آدم بد وجود ندارد، بلکه بد بودن ماهیت انسان‌نماهاست. و شما آنقدر شوربخت هستید که ترجیح می‌دهید خلافش را تصور کنید.
این روزها وقتی می‌خواهم از چنین کارهای احمقانه‌ی انسان‌نماها بنویسم، خنده‌ام می‌گیرد. کمی مشکوک می‌خندم! گویی باز در فکر ارتکاب قتلی هستم!
یک آن قلم و محتویات تفکرم را جایی میان لاشه‌های آرزوهایم پرت می‌کنم. صدای محکمش گوشم آدمیزاد را کر می‌کند! قلمی که نتواند خموش فکریِ این جماعت را کاهش دهد، دستِ واژه‌ها را زخمی می‌کند.
باید دلتنگی‌ام از برای قلم را درون کوچه‌ی بچه‌های بی‌تربیت، دفن کنم. این بار به جرم بازی با آن قلم نحس، در اتاق زندانی‌ام.
منِ شطرنجیِ بد‌ یُمن را رها کنید، بگذارید با گیوتین گردن این خودنویس را بزنم.
آدم بدی نیستم. تنها، قلم را، به سزایِ اعمالش رساندم!
حال، قلم و چکه‌هایی از جوهرش، گوشه‌ی اتاق افتاده‌اند...!
 

theelahebarz

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jan 21, 2023
33
زندگي مي خندد و ما نيستيم
بهار جان مي‌گيرد و ما نيستيم
برکه‌های روانند
دریاچه‌ها زلانند
خورشيد طلوع مي‌كند
آبشار خوشبختی جولان می‌دهد
و ما همه در افاق پنهان شده‌ايم
گويي زندگي بعد از ما
رنگ تازه‌اي گرفته است به جان
پر شده است آسمان ز عطر شكوفه‌ها
گويي بعد مرگ ما
همه‌ي غم‌ها مرده است
سينه‌ي دنيا ز خوبي‌ها پر است
غنچه‌ي نورس اميد لب به خنده وا كرده است
نمي‌دانستم بعد مرگ ما
خدا نازل می‌کند قطره‌های نعمتش را
خوب است مرديم و دگران
غرق نشدند در آب‌راه خون آلود ما...
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 14) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا