وقتی بهشت عـزوجل اختـراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد
در چشمهای خستة مردی نگاه کرد
لبخند زد و قنـد بدل اختراع شد :)
آهی کشید، آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هالـهای به دور زحل اختراع شد
حوا بلوچ بود ولی در خلیج فارس
رقصید و در حجاز هبل اختراع شد
آدم نشسته بود ولی واژهای نداشت
نزدیک ظهر بود غــزل اختراع شد
آدم و سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول فاعلات فعل اختـراع شد
"یک دست جام باده و یکدست زلف یار"
این گونـه بود ها ! کـه بغل اختراع شد ))