Tavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
کاربر انجمن
Jan 22, 2025
55
کد:011

نام مجموعه شعر: مرز حسرت
شاعر: حافظ وطن دوست
قالب: غزل و دوبیتی و چهاربیتی و قطعه
ژانر: عاشقانه_تراژدی
مقدمه:
من چه کردم که نصیبم جز جدایی هیچ نبود
در دلم جز درد و رنج هم قدر یک دنیا نماند
اشک چشمانم ز بس که گریه کردم تا سحر
خشک شده و قطره‌ای در چشمانم حالا نماند​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
تاييد.jpg
بسم تعالی

نویسندگان خوش قلم ضمن تشکر و سپاس از انتخاب چری بوک برای نشر آثارتان، موارد ذکر شده را با دقت مطالعه نمایید؛


|قوانین تالار ادبیات|

پس از گذشت 5 پست از اشعار خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست جلد دهید
|درخواست جلد آثار|

چنانچه تمایل به ضبط اثارتان دارید، در تاپیک زیر درخواست دهید

|درخواست ضبط آثار|

چنانچه تمایلی به ادامه دادن اثر خود به هر دلیلی ندارید میتوانید در تاپیک زیر درخواست انتقال به متروکه دهید
|انتقال به متروکه/ بازگردانی|

و پس از اتمام خود باتوجه به قوانین در تاپیک زیر اتمام اثر خود را اعلام کنید

|اعلام اتمام آثار|

باتشکر
کادر ارشد انجمن چری بوک
 

Tavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
کاربر انجمن
Jan 22, 2025
55
ز شوکران عشق تو درد می‌آشامم هنوز
در مثال لب‌هایت شهدی نیابیدم هنوز
در میان غنچه و گل، آب و آتش، خاک و باد
ذره‌ای زیباییت را من نیابیدم هنوز
جان من جان تو بود و رفته‌ای جانم کجاست
کجایی ای جان من، من م**س.ت جانانم هنوز
درد فراقت همچو درد صلیبِ بر مسیح
ماه من، می‌فشاراند درد بر اندامم هنوز
سال‌هاست با یاد و خاطرات تو جان می‌دهم
در میان عاشقان، رسوای رسوایم هنوز
چشمان اشک‌بار من شاهد رفتن تو بود
باور نمی‌کند ولی این قلب نادانم هنوز
عدم وجود تو چنان ضربی آورد فرود
لحظه‌ای ناآرام و لحظه‌ای آرامم هنوز
عشق تو چون نور خورشید دلم را در بر گرفت
طعم لب‌های تو مانده بر در کامم هنوز
 

Tavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
کاربر انجمن
Jan 22, 2025
55
خوشا عاشق شدن با تو که احساس دگر دارد
کنارم گر باشی دنیا رنگ و بوی دگر دارد
خوشا به حال این دل که در رویای تو است درگیر
چنان درگیر که خود را از دگر عشق‌ها حذر دارد
بنازم روی ماهت را که کرد دیوانه‌ام دلبر
خیال باطلی‌ست بی‌تو دل از مشکل گذر دارد
در این دنیای خاکی که ز هر جا معشوقی ریزد
این عاشق توبه کرده و به یک نفر نظر دارد
همین یک نظر هم کافیست برای دلی که راضی‌ست
که عمر و احساسش را او معطوف یک نفر دارد
به لطف زیبایی‌هایت جهان محو شد ز چشم‌هایم
نخواهم پاهایم گامی به سمتی جز تو بردارد
اگر که قطره‌ای اشکی روزی ز چشمانت ریزد
مرا ناتوان و دل را خیال دردسر دارد
 

Tavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
کاربر انجمن
Jan 22, 2025
55
از عشق تو برای من چیزی جز رویا نماند
از دل تنهای من هم چیزی جز سرما نماند
من چه کردم که نصیبم جز جدایی هیچ نبود
در دلم جز درد و رنج هم قدر یک دنیا نماند
خنجرت زخمی گذاشت که تا به حال مثلش نبود
پس چه شد آن قول‌هایی که اثری زان‌ها نماند
اشک چشمانم ز بس که گریه کردم تا سحر
خشک شده و قطره‌ای در چشمانم حالا نماند
رفته‌ای و دگر هیچ جانی در این کالبد نماند
بارانی برای جان بخشی به این گل‌ها نماند
 

Tavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
کاربر انجمن
Jan 22, 2025
55
چه قدر ساده دل من به
تو روزی کرده بود عادت
امان از این دل عاشق
که درگیرته هر ساعت
از هر که پرسیدم شاید
نشانی از تو دریابم
نتیجش این شده تنها
شبا خیره به مهتابم
تو که رفتی و من رو از
هر تنها، تنهاتر کردی
بگو قصدت اگه این بود
چرا پس عاشقم کردی
تو رفتی و نفهمیدی
که قلبم از تپش افتاد
قصه‌ی عشق بین ما
تو دنیا از قلم افتاد​
 

Tavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
کاربر انجمن
Jan 22, 2025
55
نمی‌دونی دل تنگم
چه قدر از غصه داغونه
چشام که هر شب از دوریت
مثل یه ابر بارونه
چه قدر ساده رهام کردی
نگاهت از نگام افتاد
برای اون همه احساس
بگو چه اتفاق افتاد​
 

Tavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
کاربر انجمن
Jan 22, 2025
55
حسرت این دشمنان تماما از بیچارگی‌ست
ورنه جای گُل نشستن مستحق خاری نیست
اعتراف عاشق اما بعد نوش دارو چه سود
خواهد عاشقی کند او اما دگر یاری نیست
من اگر نیکم و عاشق یا اگر رسوا و بد
به کس هیچ ربطی ندارد نهایت آوارگی‌ست
اول راه هر چه باشد جای هیچ اکراهی نیست
آخر راه مهم است که نهایت دل‌دادگی‌ست
طمع قدرت و ثروت، شهرت و شهوت و نفس
طالب این ها بودن را نشان از دیوانگی‌ست
حافظا عشق و محبت در این دنیا پیشه کن
که صلاح این است و راز هستی به این سادگی‌ست
 

Tavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
کاربر انجمن
Jan 22, 2025
55
گاهی آن قدر دلم بیزار دنیا می‌شود
که سراسر وجودم مشتاق رویا می‌شود
گاهی آن قدر دلم تنگ صدایت می‌شود
که دلم به پیش خود رسوای رسوا می‌شود
گاهی آن قدر که چشم خسته ز خورشید می‌شود
که سراسر درگیر مهتاب شب‌ها می‌شود
گاهی خنجر آن قدر دردناک و بران می‌شود
که دلم میان دوستان هم تنها می‌شود
گاهی آن قدر که پا خسته‌ی ساحل می‌شود
بی‌نهایت خواهان و مجذوب دریا می‌شود
 

Tavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
کاربر انجمن
Jan 22, 2025
55
تو رفتی و دلم موند و
من و یه چشم بارونی
شاید تو هم از این دوری
شبا داغونه داغونی
با این فکر خودمو هر بار
زدم به راه نادونی
غافل از این که تو بی من
شبا آروم آرومی
وجودم ذره ذره از
عشقت مانند شمع آب شد
تموم آرزوهامم
همراه رفتنت خاک شد
نشستم تو همون اتاق
که عشق رو اعتراف کردی
بگو که چی شده حالا
حرفتو انکارش کردی
دلم دریای درده و
چشامم محو عکساته
چه تلخه باورش دستِ
یکی دیگه تو دستاته
تو می‌دونستی قلب من
که مثل یه کوه باهاته
اما حالا کاری کردی
غرورم زیر پاهاته​
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 13) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 0, Members: 0, Guests: 0)

Who has watch this thread (Total: 1) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا