داستان بی سر ته داخل چاهو نگاه نکن
روی نزدیک میز صندلی که رو به صخره بود نشست و از کوله پشتی اش قمقمه آبی رنگش را دیشب داخل فریزر سپری کرده بود از گوشه کوله پشتی اش بیرون آورد و آن را سر کشید.
راه سختی را برای بالا آمدن به اینجا طی کرده بود و شدیداً تشنه و خسته شده بود و با کمک آب کمی از آن رفع کرد.
گرمای هوا هم بر تشنگی اش می افزود
داخل این عمارت قدیمی سامورایی که بالای قله بود دریا به خوبی دیده میشد.
درحالی که مشغول حرکت منظم و دلنشین امواج دریا بود صدایی توجهش را جلب کرد
- فنجون سی چهارم فنجون هفتاد و پنجم فنجون سی و هفتاد و تمام. بریم سراغ قوری ها قوری اول قوری دوم ...
نگاهی به دور بر انداخت کسی درحال شمردن فنجان ها نیافت.
همگی روی صندلی هایی که داخل محوطه عمارت چیده شده بودند نشسته بودند و درحال صحبت بودند.
_قوری هفتم قوری هشتم قوری نهم قوری دهم قوری یازدهم...
از گوش های تیزش استفاده کرد و متوجه شد که صدا از پشت سرش یعنی حیاط کناری عمارت می آید.
از روی صندلی بلند شد و به سمت حیاط کناری حرکت کرد.
یک چاه که چند کاغذ قرمز عجیب دور بر آن چسبانده بود. در حیاط پشتی بود و کسی در آنجا نبود.
به آن نزدیک شد و دستانش را روی لبهاش گذاشت و خم شد
به هیچ کدام از آنان توجهی نکرد داخل نقاشی های داخل آن کاغذ های قرمز در واقع طلسم بودند که هر کدام ویژگی های منحصر به فردی داشتند.
صدا داخل چاه می آمد .
صدای دختری را میشنید که درحال شمارش اشیا بود.
داخل چاه خالی بود ولی صدای آن دختر به وضوح شنیده میشد
- قوری بیست و هفت قوری بیست و هشت قوری بیست نه
بیشتر خم شد اما خودش را محکمتر از قبل گرفت تا خدایی ناکرده نیوفتد
با صدای نسبتاً بلندی گفت:
- کسی اون پایینه
ناگهان صدای جیغ وحشتناکی داخل چاه پیچید. و همزمان روح دختر ترسناکی که نصف صورتش تجزیه شده بود و به جای پوست گوشت و لثه دندانش دیده میشد از درون چاه جهید و به سمت او حمله ور شد و فریاد زد
- مزاحمم نشو اگه یکی از قوری ها گم بشه ارباب من رو میکشه
ماهنی از شدت ترس جیغی کشید کنترلش را از دست داد و داخل چاه افتاد
فلش بک به زمان حال
ماهنی از شدت نگرانی دستانش میلرزید آخرین خاطره ای که یاد داشت سقوطش درون چاه بود و چیزی بیشتر از آن نمیدانست
درحالی که با دستان لرزانش پشت سرش را میخواراند گفت:
- دوباره بگو؟ الان داخل تیر کدوم سال هستیم.
پسری که رو به رویش نشسته بود و با آرامش به صندلی اش تکیه داده بود پاسخ داد:
- سال ۱۴۰۳ شمسی
آخرین باری که تقویم را چک کرده بود تقویم سال ۱۳۹۷ را نشان داده بود.
نمی توانست باور کند که شش سال داخل آن چاه بود.
آن پسر ادامه داد:
- شانس آوردی که روی چاه اکیکو طلسم زمان زده بودند زمان برای تو ایستاده بود و تو توسط روح دچار آزار و اذیت نشدی فقط منتقل شدی به روزی که من اومدم بالای چاه
جهت لذت بیشتر از این داستان فی البداهه من توی گوگل اکیکو رو سرچ کنید