قبول کردم!
هم آواز با صحنه سرنوشت پای برجا بگذارم، همانند رقصندهای آزاد و بیپروا که لبخندی ژکوند بر لب دارد، خیره شوم به حاضران این نمایش و این جاست که میتوانم ببینم، چه کسی تشویقم میکند، چه کسی با لبخند نگاهم میکند و چه کسی از نمایش من در زندگی غضب دارد.
آری! من همان رقصندهام که صحنه زندگی را به خاک میکشم...