مسابقه مسابقه موزیگرافی | انجمن چری بوک

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مژگان چکنه

سرپرست اجرایی کتاب + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
منتقد
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
نویسنده فعال
Mar 9, 2023
1,145
قبول کردم!
هم آواز با صحنه سرنوشت پای برجا بگذارم، همانند رقصنده‌ای آزاد و بی‌پروا که لبخندی ژکوند بر لب دارد، خیره شوم به حاضران این نمایش و این جاست که می‌توانم ببینم، چه کسی تشویقم می‌کند، چه کسی با لبخند نگاهم می‌کند و چه کسی از نمایش من در زندگی غضب دارد.
آری! من همان رقصنده‌ام که صحنه زندگی را به خاک می‌کشم...
 

آبی.م

مدیر بازنشسته تالار ادبیات
مقامدار بازنشسته
Apr 15, 2023
891
باد می‌آمد و لا به لای موهایم صدایت را می‌چرخاند و گوش‌هایم را نوازش می‌کرد و من در میان آغوش نفس‌های گرم تو فرو می‌رفتم.
چشم‌هایم که طاقت خاطره‌هایت را نداشت، دریا را صدا میزد و من گاهی شوری‌اش را در دهانم حس می‌کردم.
نمی‌دانم چگونه ممکن بود؛ اما جای جای دیواره‌ی این تن خسته‌ام، هنوز نوازش های سر انگشتان آتشینت را به یاد داشت و می‌دیدم که با هر وزش باد گر می‌گیرد و شعله می‌کشد این گرد خاکستر...!
مهم نیست که در این دشت کسی صدای مرا شنیده است یا نه‌، چون من نیز چشم‌هایم را بسته بودم تا امید دیدنت به سراغم نیاید.. آخر چگونه می‌توانستم بدون نیازم، بدون حیاتم و بدون تو صدای هق هق گلویم را رام کنم؟
باورم نمی‌شود که دیگر نیستم و این حقیقت رفته، نگاهم را خیس می‌کند. من باری دیگر باید به دیاری دیگر کوچ کنم و باز هم تنهایی‌ام را به دوش بکشم...!
 

شقایق بهرامی فرد

نویسنده فعال
نویسنده فعال
Jul 9, 2024
86
و آنگاه که طبیعت مرا به سوی خویش فرا می‌خواند، خورشید آغوش گرم و طلایی‌اش را گشوده و دست نوازشگرش را بر گونه‌هایم می‌کشد. باد، آمیخته با عطر چمنزار، گیسوانم را بازیچه‌ی خود می‌کند و درختان، با شاخه‌های گسترده‌شان، به آوای نامرئی سرود زندگی می‌رقصند. گل‌ها، هنوز خیس از شبنم صبحگاهی، چشم می‌گشایند و لبخندی تازه به جهان هدیه می‌دهند.

پروانه‌ها، در پروازهای شادمانه، گویی در بازی بی‌پایان تعقیب و گریز، رنگ‌های طبیعت را به تصویر می‌کشند. پرندگان با آوازی دل‌نشین، سلامی دوباره به آسمان و زمین می‌فرستند. در این میان، چشمانم در برابر این شکوه و زیبایی خیره می‌ماند، لبخندی ناخواسته بر لب‌هایم می‌نشیند، و روحم، آزاد و رها، از قفس جسم بیرون می‌جهد.

گویی زمین و آسمان مرا در آغوش خود گرفته‌اند. از چمنزار سبز، سرشار از بوی زندگی، اوج می‌گیرم و در آبی بیکران آسمان شناور می‌شوم. در رقصی هماهنگ با زمزمه‌ی باد و ترانه‌ی جاری طبیعت، بر آفریدگار این همه شگفتی سر تعظیم فرود می‌آورم.
 

- آبان؛

مدیرکل سایت + مدیر تالار کپیست
پرسنل مدیریت
مدیرکل سایت
صفحه آرا
Jan 22, 2023
2,103
صدای فلوتی از دوردست‌ها... .
چشمانش را می‌بندد؛ صدا به گرمی دستان پینه‌بسته‌ی پدر بود، دفترچه‌ی خاطرات پشت پلک‌هاس بسته‌اش ورق می‌خورد؛
برگه‌ی خاک خورده‌ی اول، زمین خورده‌است و کسی که دست‌های بزرگ و زبرش بلندش می‌کند اوست و نور لبخندش به آرامی اشک چشم‌هایش را عقب می‌راند...
برگه‌ی خاک خورده‌ی دوم، کیف مدرسه‌ای که سایه بر قد و بالایش می‌انداخت و تن کوچکش را دربرمی‌گرفت، بر دوش قامت سرو مانندش بسیار حقیر می‌آمد...
برگه‌ی خاک خورده‌ی دهم، پرخاشگری‌های از روی نادانی‌اش در برابر نگرانی‌های زمخت او...
برگه‌ی بیستم، شانه‌ی تنومندی که کنار شانه‌‌های نحیفش به دیوار تکیه می‌دهد و دستمال کوچک و بی چون و چرایی می‌شود برای اشک‌های یواشکی‌اش...
برگه‌ی سی‌ام، نگاه پر افتخار پدر به او در رخت آرزوهایش...
برگه‌ی چهلم، برگه‌ی پنجاه و‌ پنجم، برگه‌ی هفتادم... .
و برگه‌های آخر و شانه‌هایی که دیگر توان نداشت و دستانی که بید میشد دربرابر نسیم‌های کوچک... .
چشمانش می‌سوزند، پلک که باز می‌کند قطره اشکی بر گونه‌های سرد و سرخش راهی تا چانه‌اش برای خود باز می‌کند. سر پایین می‌اندازد و لبخندی به آخرین برگه‌ی دفتر خاطرات پدر می‌اندازد، سنگ سیاه برای روح سفید و نورانی‌اش لایق نبود، ابدا!
نام حک شده را نوازش می‌کند به جای ب*و*سه‌هایی که دیر به چشم‌های همیشه خسته‌ی پدر رسیده‌اند و حسرت، آتش می‌شود بر خرمن جانش.
صدای فلوت همچنان گوش‌نوازی می‌کند... .
 

هویار

مدیر کانون نویسندگان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
نویسنده فعال
Nov 16, 2024
251
درود شرکت‌کنندگان عزیز
با تشکر از حضور گرم شما در مسابقه موزیگرافی
@mojgan_a
@Azraq.M
@شقایق بهرامی فرد
@Moonlight~

برنده مسابقه متقابلا اعلام خواهد شد
در پناه اندیشه باشید و ماندگار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا