تیکه کتاب [ .كافه هدايت. ]

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
عزيزان سراي چري بوك؛
در اين تاپيك بريده هاي كتاب، دلنوشته، مقالات و مطالعات روزانه در قالب متن يا عكس نوشته با موضوع صادق هدايت ارسال خواهد شد
منتظر حضور شماهم هستيم

 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
من رنج بسیار کشیده‌ام و می‌کشم، اما به آرامی و در عین کرامت رنج می‌برم. رنج را بخشی از زندگی می‌دانم، بخشی بسیار مهم. چگونه چیزی بیاموزم اگر رنج نبرم؟ اما به هنگام رنج آرام می‌مانم. چه کسی باور می‌کند من رنجی عمیق دارم؟

گمان نمی‌کنم نباید رنجی باشد؛ گمان نمی‌کنم وجود رنج نشانه اشکال است؛ گمان نمی‌کنم نباید در تکاپوی رفع رنج باشم؛ سعی در غلبه بر رنج ندارم، اما در تلاش‌ام که رنج را "معنا" کنم؛ در تلاش‌ام رنج را عمیقا "درک" کنم. بدون مقاومت، افسرده و پریشان نیستم. تنها امید دارم به حد کافی برای درک رنج و زندگی خردمند باشم.

#صادق_هدايت
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
اولش رنج مى‌كشى، يه خورده بيشتر يا يه خورده كمتر. بعد جدايى‌ها برات عادى مى‌شن. زندگى همينه. جدايى پشت جدايى. زندگی جمع شدن نيست، جدا شدنه.

از کتابِ آب سوخته
#صادق_هدایت
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
سيد جعفر، پدرشان، كارش معركه گرفتن در مسجد شاه بود. مردم بيكار را دور خودش جمع می كـرد و برايشـان بطور سؤال و جواب مسائل فقهی و تكليفی را بدون پرده و رو دربايستی تشريح می كـرد. بقـدری در فـن خـودش مهارت داشت كه در موقع فروش دعا يک عقرب سياه را دست آموز و زهر او را خنثی كرده بـود و بـا آن نمـايش می داد. اگرچه در اين اواخر كاسبيش خوب نمی چرخيد، ولی بقدر خرج خانه اش در می آورد. پنج سال پيش يک شـب كـه همه خوابيده بودند، مست وارد خانه شد و صـبح صـغرا زنـش را خفـه شـده در اطـاق او پيـدا كردنـد كـه بعلـت ناخوشی مرده است. بغير از ماه سلطان خواهر خوانده صغرا كه سيد جعفر را مسئول مرگ او می دانسـت. دو مـاه بعد سيد جعفر رقيه سلطان را به زنی گرفت.
رقیه سلطان بلای جان اين دو بچه يتيم احمد و ربابه شد و از شكنجه و آزار آنهـا به هيچ وجـه كوتـاهی نمی كـرد. و چيزی كه شگفت آور بود، بجای اينكه سيد جعفر از بچه هايش ميانجيگری بكند، برعكس در آزار آنها با رقيه سـلطان شركت می نمود، چون سيد جعفر از آن مردهائی بود كه سر جوانی اين بچه هـا را پيـدا كـرده بـود، بـه اميـد اينكـه گوينده لااله الا الله پس می اندازد، و دهن باز بی روزی نمی ماند و خدا بچه بدهد سرش را پوسـت هندوانـه می گـذاريم.
اما حالا كه آنها را می ديد تعجب می كرد چطور اين بچه ها مال اوست و همه خيالش اين بود كـه ايـن دو تـا نـان خور زيادی را از سر خودش باز كند و دل فارغ با رقيه خانه را خلوت بكند.

#چنگال
#صادق_هدایت
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
یادم است در همین اطاق روی آب انبار زمستانها کرسی ميگذاشتند
من و دایه ام با همین لکاته دور کرسی میخوابیدیم ، تاریک روشن که چشمهایم باز میشد نقش روی پرده گلدوزی که جلو در آویزان بود در مقابل چشمم جان میگرفت - چه پرده عجیب و ترسناکی بود ؛ رویش یک پیرمرد قوز کرده شبیه جوکیان هند چالمه بسته زیر یک درخت سرو نشسته بود و سازی شبیه ستار در دست داشت و یک دختر جوان خوشگل مانند بوگام داسی - رقاصه بتکده های هند ، دستهایش را زنجیر کرده بودند و مثل این بود که مجبور است جلو پیرمرد برقصد - پیش خودم تصور میکردم شاید این پیرمرد را هم در یک سیاه چال با یک مارناگ انداخته بودند که باین شکل در آمده بود و موهای سر و ریشش سفید شده بود - ازین پرده های زردوزی هندی بود که شاید پدر یا عمویم از ممالک دور فرستاده بودند - باین شکل که زیاد دقیق میشدم میترسیدم ،
دایه ام را خواب آلود بیدار میکردم ، او با نفس بدبو و موهای خشن سیاهش که بصورتم مالیده میشد مرا بخودش میچسبانید.

#بوف_کور
#صادق_هدایت
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
سفره خواجه خضر - با همان تشریفات هفت سین است تنها فرقی که دارد این سفره از شب جمعه آخر سال چیده میشود تا ساعت تحویل و چیزی که اضافه دارد شیربرنج بی نمک ، اسفناج پخته و قاویت آرد نخودچی است. علامت اینکه خواجه خضر سر سفره بیاید اینست که انگشت خودش را میزند در قاویت آرد نخودچی.

#نیرنگستان
#بعضی_از_جشنهای_باستان
#صادق_هدایت

پ.ن : قاویت یا قاووت دسری سنتی با طبعی گرم است که در برخی شهرهای ایران و به سبک سیاق سنتی همان شهر آماده می شود. اما امروزه مردم به ندرت ، آن را در منزل تهیه کرده و بیشتر به صورت آماده شده در طعم ها و رنگ های گوناگون ، از قنادی ها خریداری می کنند. این دسر مقوی ، معمولاً برای مادرِ نوزاد و پذیرایی از میهمانانی که برای ملاقات آن هامی آیند ، سرو می شود ، همچنین برای درمان پا درد ، کمر درد ، سر درد ، رفع نفخ معده ، رشد جسمی و ذهنی کودکان و کاهش ضعفِ بدنی سالمندان مناسب است.
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
«خدا ذليلت بكنه! پس معلوم ميشه تو هم ميخواسی آب كمرتو تـو دل مـن و عـصمت خالی بكنی، نه اينكه من سيد زمين مونده رو برا ثواب زيارت ببری. من اگـه يكـی از ايـن بتـه های صحرا رو از زمين می كندم بهـش می گفـتم كـه مـن سـيدم، زوار امـام رضـا هـسم ،مـی غلتيد، مرو با خودش می برد.(اگه روی سنگايی كه زييارت ميرن ميشـسم، می غلتيـد مـنم بـا خودش می برد. يک سقلمه به پهلوی زينت سادات زد) اگه اين بلا خورده ها، برق زده ها، كوفت گرفته ها، نبودن، خودم مثل اين سنگا می غلتيـدم می رفتم زييـارت! اون پـدر آتـيش بجـون گرفتشونم ميخواس آب كمرشو تو دل من و دخترم خالی بكنه! هر چی گنـده و منـده مـال من دردمنده.

#علویه_خانم
#صادق_هدایت

#علویه_خانم داستان یک زن است. زنی چون میلیونها زن ایرانی از صدسال پیش تا کنون. و تصویری که هدایت از این زن به دست می دهد. زنی قلدر، بی چاک و دهن، و در عین حال و به ضرورت زمان توسری خور. زنی که از دار دنیا فقط خواهان سقفی است که با تاریک شدن هوا با مردی به نام شوهر، همسر، آقا، به درون آن بخزد.
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
رفتم جلوی آینه ولی از شدت ترس دستهایم را جلو صورتم گرفتم. دیدم شبیهِ- نه اصلا- پیرمرد خنزر پنزری شده بودم. موهای سر وریشم مثل موهای سر و صورت کسی بود که زنده از اطاقی بیرون بیاید که یک مارِ ناگ در آنجا بوده؛ همه سفید شده بود. لبم مثل لب پیرمرد دریده بود؛ چشمهایم بدون مژه بود، یکمشت موی سفید از سینهام بیرون زده بود و روح تازه ای در تن من حلول کرده بود. اصلا طور دیگر فکر میکردم؛ طور دیگر حس میکردم و نمیتوانستم خودم را ازدست او، ازدست دیوی که درمن بیدار شده بود نجات بدهم. همینطورکه دستم را جلوی صورتم گرفته بودم بی اختیار زدم زیر خنده، یک خندۀ سختتر از اول که وجود مرا به لرزه انداخت. خندۀ عمیقی که معلوم نبود ازکدام چالۀ گمشدۀ بدنم بیرون می آمد!
خندۀ تهی که فقط در گلویم می پیچید و از میانِ تهی درمی آمد. من پیرمرد خنزر پنزری شده بودم.

#بوف_کور
#صادق_هدایت
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
پرنده را برای قفس نیآفریده اند، اسب ، الاغ با زین و پالان زاییده نشده اند. واضح تر بگوییم: انسان آنان را از طبیعت دزدیده، برای هر کدام یک مصرف و کاری تراشیده است.

#انسان_و_حیوان
#صادق_هدایت
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
که چهار سال پیش در "پرلاشز" پاریس به خاکش سپردند. من هیچوقت سعادت دیدار او را نداشتم. دلم می خواست، یکبار ،در گذشته ها میدیدمش ....بپایش میافتادم و میبوسیدمش...به پای خودش نه ...بپای عظمت روحش...آنوقت می گفتم. آخ ...هدایت : تو چقدر بزرگی....چرا آنقدر بزرگی؟
هدایت،دور از وطن مرد...او این خاک فلک زده را ،حتی برای مردن هم لایق نشمرد....چه حقیقت تلخی...خاک بر سر ما...

کاروانها...کاروانها

بیاد #صادق_هدایت
#کارو
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 10) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا