"کلاغهای سوخته"
سیگار وینستون بین لبهای قرمزش است و با انگشتهای کشیدهاش تاری از موهای قرمزش را میپیچاند:
- چرا انقدر تابلو تیپ زدی؟
نگاهی با بیتوجهای نثارش میکند و زیر لب میگوید:
- تیپ من خوبه؛ اما اون، احساس میکنم یه کلاغ جلوم نشسته و با خودخواهی به چشمهام نگاه میکنه!
کیانا با تعجب به یکی از بزرگترین خلافکارها با آن لباس سرتاپا مشکی خیره میشود:
- این رو به خودش نگی یک وقت!
پوزخندی میزند و سیگار را از بین لبهایش برمیدارد، بین انگشتهایش میگذارد و حینی که از مبلهای مشکی رنگ بلند میشود خیلی آرام زمزمه میکند:
- دلم برات تنگ نمیشه!
بعد هم با ناز و عشوهای زیرکانه به سمت ساواش میرود. ساواش موهایش مشکی و کوتاه است، برق گردنبند کلاغ در گردنش زیادی چشم را میزند، لقبش کلاغ سوخته بود! زیرلب مینالد:
- وای تیپ مشکی؟ واقعا احساس میکنم با یه کلاغ دیدار دارم!
***
*ساواش*
روی یک مبل زرشکی رنگ ولو شده است و با بیتوجهای به دخترک نگاه میکند، به او که میرسد یهو زمزمه میکند:
- مجبور نبودی خودت رو شبیه گوجه کنی دخترم!
خشکش میزند و با بهت به لباس حریر قرمز و ناخنهای سرخش نگاه میکند.