اختصاصی کاربران نسكخانه Rigina | كاربر انجمن چري بوك

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
دیالوگ‌هایی از کتاب دختری که به اعماق دریا افتاد*

(- دقیقا انسان‌ها همشون فکر می‌کنن که دنیا حول محور اون‌ها می‌چرخه؛ فکر می‌کنین رودخونه‌ها مال شمان؛ آسمون، دریا مال شمان. شماها فقط یه بخش کوچیکی از دنیای بی‌نهایت هستین و، اگه نظر من رو بخوای، بخشی هستین که تمام بخش‌های دیگه رو به تباهی می‌کشونه!)


(حقیقت دارد که آدم‌ها برای کسانی که دوست دارند به آب و آتش می‌زنند. برخی شاید نام این کار را قربانی‌شدن بگذارند.)



(- خیلی چیزها تو سرزمین من هم هستن که می‌تونن من رو بکشن؛ خشک‌سالی، قحطی و قلب شکسته!)



(- انسان‌ها موجوداتی دمدمی‌مزاج و وحشی هستن. چون از مرگ خودشون می‌ترسن، جنگ راه می‌ندازن و تو چند لحظه زمین رو از چیزهایی پاک می‌کنن که رشدشون سال‌ها طول کشیده بود.)

( - تو کی باشی که بخوای امیدهاشون رو قضاوت کنی؟ حداقل اون‌ها امید دارن. تو چی داری؟ شمشیری بُران؛ کلامی پر از نفرت. )
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
Challenger Deep | چلنجر دیپ
نویسنده: نیل شوسترمن
مترجم: مرضیه ورشوساز
انتشارات: پرتقال


کتاب روایتگر داستان کیدن بوش، نوجوان آمریکایی که او به موازات دنیایی که همه می‌بینند، یک دنیای دیگر هم می‌بیند. این دنیا در ذهن او جریان دارد. او صداهایی را می‌شنود و رویاهایی می‌بیندکه بقیه از آن بی‌خبرند. در یکی از رویاهایش او ناخدای یک کشتی را ملاقات می‌کند. و تصمیم می‌‌گیرد با او به انتهای گودال ماریانا سفر کند.
*ادامه متن حاوی توضیح مفصل‌تر و اسپویل احتمالی است.
در طول کتاب کیدن علائمی از پارانویا مانیا و افسردگی علاوه‌بر دیدن دنیایی خیالی از خود نشان می‌دهد که باعث می‌شود کیدن داستان را از تیمارستان بازگو کند. پیچش‌های داستانی زمانی و مکانی میان افکار و تصورات کیدن با واقعیت به گفته خود نویسنده کاملا واقعی و با کمک یک نفر از افراد درگیر به این بیماری ذهنی باسازی شده است که تاثیرگذاری و همخوانی بخش‌های مختلف داستان را بیشتر می‌کند. در پایان کتاب نویسنده به خوبی احتمال بازگشت افسردگی و عود کردن این بیماری‌ها را نمایش می‌دهد.
اما این کتاب برای چه کسانی مناسب است؟
این کتاب به تمامی نوجوانان و به صورت ویژه به اطرافیان کسانی که عزیزی دارند که با بیماری‌های روانی دست و پنجه نرم می‌کنند پیشنهاد می‌شود. اما شایان ذکر از به علت تغییر مکان‌های توصیفی، پیچش‌های ذهنی راوی بهتر است از ابتدا کتاب با دقت مطالعه شود تا خواننده دچار سردرگمی نشود.
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
بخش هاي قشنگ اين كتاب

.
"«بدون شک، هر افتضاحی زیبایی خودش رو داره.»"
.
"قبلاً از مردن می‌ترسیدم. حالا از زندگی‌نکردن می‌ترسم."
.
"همین درگیری با فضاهای خالی بود که من را فرستاد سمت هنر. اگر جعبهٔ خالی ببینم، باید پرش کنم. وقتی صفحهٔ سفید می‌بینم، نمی‌توانم همین‌طوری ولش کنم به حال خودش. صفحه‌های خالی سرم جیغ می‌کشند تا با چرت‌وپرت‌های توی مغزم پرشان کنم."
.
"ما موجودات مهارکننده‌ای هستیم. دلمان می‌خواهد همه‌چیزِ زندگی را بگذاریم توی جعبه‌ای که بتوانیم رویش برچسب بزنیم. ولی فقط چون توانایی برچسب‌زدن و اسم‌گذاشتن را داریم، معنی‌اش این نیست که دقیقاً می‌دانیم چی توی جعبه است."
.
"در حال حاضر، من‌بودن خیلی مزخرف است، ولی تا حالا به این فکر نکرده بودم که آن‌هابودن هم مزخرف است."
.
"حالا چه اتفاقی می‌افتد وقتی جهانت تعادلش را از دست می‌دهد و تو تجربهٔ برگرداندنش را به مرکز نداری؟ فقط می‌توانی در نبردی که می‌دانی بازنده‌اش هستی بجنگی و منتظر آوارشدن دیوارها باشی و تبدیل‌شدن زندگی‌ات به بزرگ‌ترین زیرسیگاری مرموز."
.
"می‌گوید: «نعمت‌هاتون رو بشمرید. اگر کمتر از ده‌تا شمردید، بقیهٔ انگشت‌هاتون رو قطع کنید.»"
.
"بهت گوش می‌دهند، اما صدایت را نمی‌شنوند."
.
"«به هیچ‌کس روی این کشتی اعتماد نکن. به هیچ‌کس بیرون این کشتی اعتماد نکن.»
«به شما چی؟ به شما می‌تونم اعتماد کنم؟»
«کجای "به هیچ‌کس اعتماد نکن" رو نفهمیدی؟»"
.
"یک بار از کاپیتان پرسیدم: «اسم داره؟»
بهم گفت: «اسم‌گذاشتن همان و غرق‌شدن همان! برای هر چیزی که اسم بذاری، وزنش بیشتر از طاقت دریایی می‌شه که توش سیر می‌کنه. از هر لاشهٔ کشتی‌ای که می‌خوای بپرس.»"
.
"شیطانی که می‌شناسی بهتر از شیطانی است که نمی‌شناسی."
.
"تاریکی حتماً عاشق روشنایی است. اما همیشه یکی باید دیگری را بکشد."
.
"«از چیزی وحشت نداشته باشید، جز خود وحشت...»"
.
"به نظرم نگه‌داشتن پازلی که خودشان هم می‌دانند یک تکه کم دارد، به طرز وحشتناکی بی‌رحمانه است."
.
"«چیزی که باید» را «چیزی که هست» له می‌کند."
.
"امیدوارم وقتی اعماق به شما می‌نگرد (که بدون شک خواهد نگریست)، بتوانید حتی بدون پلک‌زدن رویتان را برگردانید."
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
شگفتی های همه چیز فروشی نامیا

سه تا خلافکار حین فرار دنبال یه جا برای موندن میگردن که شب رو صبح کنن. و میرسن به یه مغازه ی تقریبا متروکه و درب و داغون قدیمی. یه نامه میوفته توی جعبه ی شیر و یکی از اون ها به کنجکاوی برش میداره.
و اتفاقای دیگه ای که باید خوندشون.
هنوز تموم نشده،
حدود ۲۰۰ صفه ازش خوندم و نزدیک دویستای دیگه ازش دارم. کنجکاوم ک ببینم آخرش این خلافکارا قراره چی بشن، چه ادمای دیگه ای میان و نامه میارن و خب...
یه تیکه ازش:
تيكه.jpg
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
کتاب رامش
نویسنده:زهرا قاسم زاده
عکس کتاب:
be133b6fb0df40a4abd965ce1695bcb5.jpg


قسمتی از کتاب:
می خندید روزی! اما حرفش هم نمی آید حالا! نامردی که شاخ و دم ندارد! قسم می خورد و زخم پشت زخم می زند. حتی اگر مرد باشد و تنها! و حالا گرگ تر از همیشه باز می گردد!

نظرمن:
کتابش خوب بود اول که اسمش رو شنیدم گفتم شاید داستان جالبی نداشته باشه ولی وقتی شروع به خوندش کردم دیگه دلم نمی خواست یه لحظه بذارمش زمین هم داستان گیرایی داشت هم علاوه بر عاشقانه بودن جنایی و معمایی و درام هم بود.
من طرفدار کارهای خانم قاسم زاده شدم امیدوارم شما هم با خوندنش کیف کنین.
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
ولي رمان گرگينه
عر زدم براش
زيادي درام ميشد فضا اخه
يه رماني كه نويسندش واقعا تحقيقات زيادي راجبش كرده بود
اين مدل تاحالا نخونده بودم
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
می‌خوام شما رو ببرم به دنیایِ کتاب بادام و با یون‌جه آشناتون کنم:) پسری که به‌خاطر یه اختلال مغزی، الکسی تایمیا داره و هیچ درکی از احساساتی مثل خشم، ترس، شادی، عشق و محبت و ... نداره!
آره، شاید درک کردنش یه خُرده سخت باشه؛ مثلاً شما حرص بخورید از این‌که اون اذیت می‌شه و باز هم چهره‌ش عاری از هر گونه احساس و پر از آرامشه.
شاید شما تو ذهن‌تون به آدم‌هایی که هیچ احساسی‌و تجربه نمی‌کنن بگید هیولا و چی می‌شه وقتی یه هیولای رو اعصابِ دیگه، یه پسر تخس با یه گذشته‌ی ناراحت‌کننده، به اسم گون[ یا گان ] سر و کله‌ش پیدا شه؟ فکر کنید! دوتا جبهه‌ی متفاوت! کسی که احساسی نداره و آروم به نظر می‌رسه و کسی که توانایی کنترل احساساتش رو نداره و اگه آتیش خشمش روشن شه، خاموش کردنش سخته.

می‌خوام بگم دوست‌داشتن تو زندگی ماها، خیلی چیزِ عجیب و غریبیه که نباید جاش خالی باشه:) که اگه خالی باشه، ما رو هیولا می‌کنه و شبیه آدم‌هایی که کسی نمی‌تونه درک‌مون کنه.
این داستان، بهتون می‌گه چطور دوتا نوجوانِ دور بوده از احساس، راهشون رو پیدا می‌کنن که شما اولِ داستان ممکنه هزاران بار قضاوت‌شون کنید اما در نهایت، بهشون حق بدید و با آغوش باز بپذیریدشون.
این داستان، داستانِ رسیدن به نکته‌ایه که می‌گه:
[ احساس کردن و احساس داشتن، زیباست... ]
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
از بادام:

مردم چشمانشان را به روی حادثه‌های غم‌انگیزی که فرسنگ‌ها دورتر از آن‌ها بود می‌بستند و می‌گفتندکاری از دست‌شان برنمی‌آید و در عین حال، تحمّل حادثه‌ای را نیز که در همان نزدیکی رخ می‌داد، نداشتند چون خیلی ترسیده بودند.
بیش‌ترِ مردم می‌توانستند احساس کنند اما کاری نمی‌کردند. می‌گفتند که هم‌دردی می‌کنند اما به‌راحتی فراموش می‌کردند.
از دیدِ من، این واقعی نبود! من نمی‌خواستم این‌گونه زندگی کنم.
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
بخش‌های دوست‌داشتنیِ کتاب «کنار رود پیدرا نشستم و گریستم»

[۱]
خندید و گفت:
- تو را تحسین می‌کنم. مبارزه‌ای را هم که علیه قلبت شروع کرده‌ای، تحسین می‌کنم.
- کدام مبارزه؟
پاسخ داد:
- هیچ.
ولی منظورش را فهمیدم و گفتم:
- خیالات را کنار بگذار. اگر می‌خواهی، می‌توانیم در این باره حرف بزنیم. تو در مورد احساسات من، اشتباه کرده‌ای.
به من نگریست.
- اشتباه نکرده‌ام. می‌دانم که مرا دوست نداری.
سردرگم شدم. ادامه داد:
- ولی من مبارزه می‌کنم. در زندگی، چیزهای زیادی یافت می‌شود که ارزش مبارزه کردن دارند.
افزود:
- تو ارزشِ این مبارزه را داری.

[۲]
- عشق خطرناک است.
پاسخ دادم:
- می‌دانم. قبلاً عاشق شده‌ام. عشق همچون ماده‌ی مخدر است. نخست احساس سرخوشی و تسلیم مطلق دارد. روز بعد، بیشتر می‌خواهی ولی معتاد نیستی. از آن احساس خوشَت می‌آید و فکر می‌کنی می‌توانی آن را در اختیار داشته باشی. چند دقیقه به معشوق می‌اندیشی و بعد سه ساعت او را به فراموشی می‌سپاری. به تدریج به او عادت می‌کنی و بعد ناگهان وابسته می‌شوی. این‌بار سه ساعت به او فکر می‌کنی و دو دقیقه او را به فراموشی می‌سپاری. اگر در دسترس نباشد، همان احساسی را داری که معتادان دارند. در چنین لحظاتی، همان‌طور که معتادان برای به دست آوردن آنچه می‌خواهند، دزدی می‌کنند؛ تو هم حاضر می‌شوی به خاطرِ عشق، هر کاری بکنی.

[۳]
اندیشیدم:
- حتماً برای رفتن دلیلی داشته.
«دیگری» گفت:
- مردها همیشه برای رفتن دلیلی دارند اما واقعیت این است که در نهایت، زن‌ها را ترک می‌کنند
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
من اومدم با يه رمان جديدي كه الان دارم ميخونمش
رمان تمام اين مدت!
خب حقيقتا من نشنيده بودم اين رمانو ولي چون نويسندش، نويسنده رمان پنج قدم فاصله هست و من عاشق اين رمانم به همين خاطر خريدمش!
هنوز صفحات اولش هستم و فعلا انچنان موضوع داستان باز نشده. فقط دارم دعا ميكنم كه پشيمون نشم از خوندش😭
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: Mermaid
بالا