1. پناه

    دلنوشته دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی کاربر انجمن چری بوک

    مادر یعنی آن دستی که همیشه گرم است، حتی وقتی دلش‌ از سرمای گاه و ‌بی‌گاه سختی‌ها و مسؤلیت‌های بی‌شمار یخ بسته. یعنی صدای پاهایی که بی‌صدا در خانه می‌چرخد، اما همه‌چیز را سر پا نگه می‌دارد. یعنی کسی که خودش خسته‌ است، اما خستگی اعضای خانواده را با یک لیوان چای، با یک لقمه نان داغ، از تنشان بیرون...
  2. پناه

    نقد کاربران نقد کاربران دلنوشته هریدا به قلم ملینا نامور

    کاربران عزیز تقاضا میشود قبل از فعالیت به قوانین نقد کاربران توجه کنید. قوانین نقد کاربران | کلیک کنید اسم دلنوشته: هِریدا¹(خار و گل) نویسنده: @Heyzha ژانر: تراژدی_ عاشقانه مقدمه: زیبایی‌اش چشمم را گرفت تا آن‌جایی که خار‌های تیز وجودش را ندیدم! من تمام عمر محسور سرخی گل بودم! لطافت و بوی خوش...
  3. پناه

    تبریک تولدت مبارک سبزترین...

    زندگی را آن چنان بنگرید که زاویه ی دید شما، شادی و خوشی را بسازد. آرزومند بهترین ها برای شما تولدتان مبارک
  4. پناه

    دلنوشته دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی کاربر انجمن چری بوک

    صبح، هنوز بیدار نشده بود که بوی نان، از دستانش شروع شد. او بیدار شد نه از صدای ساعت، که از تپش دل کوچکی که هنوز در خواب بود. پنجره را باز کرد، تا نسیم بیاید و خواب را آرام‌تر کند. آرام‌تر، مثل لالایی‌های دیشب، مثل نفس‌های لرزان یک مادر در دل سرما. آستین بالا زد، آرد روی دستش نشست؛ همان دستی که...
  5. پناه

    دلنوشته دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی کاربر انجمن چری بوک

    شب، دلش را میان ستاره‌ها پهن کرده بود. مهتاب، آرام روی پنجره لغزید و با موهای پریشان مادر، دل‌بازی کرد. او نشسته بود؛ تکیه بر دیوار، آغوشش آغازی برای آرامش. کودک در آغوشش می‌لرزید، و او در جانش می‌سوخت. لبخندی زد، از آن لبخندهایی که بوی عشق می‌دهد و طعمِ سکوت دارد. دست‌هایش نوازش بودند،...
  6. پناه

    دلنوشته دلنوشته رقص نامرئی | مینا مرادی کاربر انجمن چری بوک

    در هیاهوی زندگی، جایی میان سکوت شب‌ها و لبخندهای بی‌دلیل روزانه، رقصی آغاز می‌شود؛ رقصی بی‌صدا، بی‌تماشاچی، بی‌تشویق… . تنها یک دلِ عاشق آن را می‌رقصد؛ مادر! مادر، بی‌آن‌که دیده شود، بی‌آن‌که نامش بر صحنه باشد، در هر لحظه، نقش‌آفرین اصلی زندگی‌ست. او در سکوت، خستگی‌هایش را می‌بلعد، دردهایش را...
  7. پناه

    دفترکار دفترکار ناظر کتاب پناه | انجمن چری بوک

    https://cherrybook.ir/threads/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%BA%D8%B1%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%DA%86%D8%B1%DB%8C%E2%80%8C%D8%A8%D9%88%DA%A9.2319/unread وضعیت: درحال...
  8. پناه

    درحال تایپ دلنوشته تاوان | مینا مرادی کاربر انجمن چری بوک

    تاوان گذشته را داده‌ام؛ با اشک، با صبر، با شب‌هایی که تنها گذشت. اما همین تاوان، حس‌های خفته‌ی درونم را بیدار کرد. فهمیدم نجات، از خودِ من آغاز می‌شود، نه از آمدن کسی. دیگر چشم به راه نیستم، چون حالا امید را نه در نگاه تو، بلکه در قلب خودم باید پیدا کنم. من از دل تاریکی گذشتم، و حالا وقت آن است...
  9. پناه

    درحال تایپ دلنوشته تاوان | مینا مرادی کاربر انجمن چری بوک

    دیگر نمی‌خواهم خودم را در بند خاطرات تو اسیر نگه دارم. خسته‌ام از چشم گشودن بر امیدی که هر روز، بی‌صدا فرو می‌ریزد. اگر قرار بر آمدن بود، ردّی از بودنت تا امروز مانده بود. و من، تنها نگاهت کردم، صبوری کردم، دلم را به خیال بودنت خوش کردم. اما اکنون، زمان آن رسیده که خود را از این افکار باطل نجات...
  10. پناه

    درحال تایپ دلنوشته تاوان | مینا مرادی کاربر انجمن چری بوک

    بگذار نسیم رهایی، غبار دلتنگی را از روحم بتکاند. دیگر نه چشم به راه صدایی‌ام، و نه دلم لرزشی برای نامت دارد. من آموخته‌ام که عشق، اگر تنها در سکوت بماند، پژمرده می‌شود. پس به جای پرسه زدن در خاطراتی که تنها من زنده‌ام، گام برمی‌دارم به سوی نوری که از خودم می‌تابد. این پایانِ انتظار نیست، آغازِ...
  11. پناه

    اپیزود اپیزود روح زیبا اثر مینا مرادی

    اپیزود ششم: صدای شب. روزها گذشته! اما بعضی حس‌ها زمان نمی‌برن که کهنه شن. نه چون فراموش نمی‌کنی، چون یه‌جورایی باهات یکی میشن، میشن بخشی از تو. هنوزم شب‌ها گاهی پامو می‌کشم تا اون نقطه‌ی امن، جایی توی سکوت، جایی که خودمم. نه نقاب، نه نقش. فقط من، و تو! همون صدای نرمی که از درونم بلند میشه وقتی...
  12. پناه

    اپیزود اپیزود روح زیبا اثر مینا مرادی

    اپیزود پنجم: روز روشن. یه ماه گذشت... از اون شبی که ایستاده بودم بالای شهر و باهات حرف زدم، با تو... با خودم... با خودمون. خیلی چیزا تغییر نکرده، ولی نمی‌دونم چرا حس می‌کنم یه چیزی توی من، یه ذره آروم‌تر شده. باز هم شبه. مثل همون شب، همون باد... شاید یکم مهربون‌تر. چراغا هنوز همون‌قدر دورن؛...
  13. پناه

    🖤🖤🖤🖤🖤 "حادثه انفجار در بندرعباس نه تنها غم‌انگیز بود، بلکه ضربه‌ای بزرگ به دل‌های همه ما وارد...

    🖤🖤🖤🖤🖤 "حادثه انفجار در بندرعباس نه تنها غم‌انگیز بود، بلکه ضربه‌ای بزرگ به دل‌های همه ما وارد کرد. تسلیت می‌گوییم و برای جان‌باختگان رحمت و برای بازماندگان صبر از خداوند خواستاریم."
  14. پناه

    خواهش می‌کنم😊

    خواهش می‌کنم😊
بالا