در حال ضبط داستانك یک بهمن خاطره | موهوم نويسنده انجمن چري بوك

موهوم

مَمّد
نویسنده فعال
Jul 8, 2024
249
كد :06

"به نام خدا"


j276062_Negar_1743320183079.png


عنوان: یک بهمن خاطره
نویسنده: موهوم
ژانر: عاشقانه
ناظر: @- Jeyran -

خلاصه:
یک مکالمه‌‌ی ساده، میان یک روان‌شناس و یک شخص، درباره‌ی یک بادبادک و یک بهمن خاطره!

دارای تگ ارزشمند انجمن چری بوک​
 
آخرین ویرایش:

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
تاييد.jpg
بسم تعالی

نویسندگان خوش قلم ضمن تشکر و سپاس از انتخاب چری بوک برای نشر آثارتان، موارد ذکر شده را با دقت مطالعه نمایید؛


|قوانين تالار ادبيات|

سپس پس از گذشت 10 پست از اثر خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دهید
|درخواست نقد آثار|

پس از نقد اثر شما توسط تیم نقد برای تعیین سطح اثر خود در تاپیک زیر درخواست تگ دهید
|درخواست تگ آثار|


بعد از نقد و تگ اثر خود ميتوانيد درخواست جلد بدهيد
|درخواست جلد آثار|


چنانچه تمایل به ضبط اثارتان دارید، در تاپیک زیر درخواست دهید

|درخواست ضبط آثار|

چنانچه تمایلی به ادامه دادن اثر خود به هر دلیلی ندارید میتوانید در تاپیک زیر درخواست انتقال به متروکه دهید
|انتقال به متروکه/ بازگردانی|

و پس از اتمام خود باتوجه به قوانین در تاپیک زیر اتمام اثر خود را اعلام کنید
|اعلام اتمام آثار|


باتشکر
کادر ارشد انجمن چری بوك
 

موهوم

مَمّد
نویسنده فعال
Jul 8, 2024
249
"یک بهمن خاطره"

در آن اتاق همه چیز به طرز منزجرکننده‌ای رنگی از افسردگی داشت، از فرش کهنه‌ی کف اتاق که در اثر معاشرت با کفش‌های کثیف، به طرز زیبایی، زشت شده بود گرفته تا صندلی چوبی‌ تکیه داده شده به دیوار نمور اتاق که حتّی با حرکت مورچه‌ی کوچکی روی آن لق خورده و صدای جیرجیر می‌داد و در نهایت، دکتر...، دکتر، دکتر و دکتر! امان از آن دکتر.
معلوم نبود که از سر لج بازی یا برای انجام آزمایشاتش این کار را می‌کرد امّا با هر دلیلی که داشت، آنکه تک تک رفتار مراجعه‌کنندگان را بررسی و عینا تکرار می‌کرد.
 
آخرین ویرایش:

موهوم

مَمّد
نویسنده فعال
Jul 8, 2024
249
شدیداً روی اعصاب دیگران رژه می‌رفت و همین کار باعث می‌شد تا رسالت کاری دکتر که کمک به بهبود سلامت روحی مراجعه کنندگان بود، زیر سوال رود.
مراجعه کننده‌ی شماره‌ی ۲۳ از این سکوت عذاب آور و تاریکی مطلق اتاق که با کور سوی نور مهتابی سفید رنگ بالای صندلی چوبی در ستیز بود، کلافه شده و لب گشود:
- از روانشناس‌های قلابی متنفرم!
جواب دکتر غیرقابل پیش بینی بود:
-چه جالب، منم همین طور!
- مگه می‌شه؟ یعنی شما از خودت بدت میاد؟
 
آخرین ویرایش:

موهوم

مَمّد
نویسنده فعال
Jul 8, 2024
249
- من گفتم از خودم بدم میاد؟ گفتم منم از روانشناس‌ها بدم میاد. یه نفر ممکنه کارمند، نجّار یا حتی بازیگر باشه ولی از همکار‌هاش بدش بیاد!
مراجع شماره بیست و سه، تعجب بزرگش را همان طور درسته و نجویده، قورت داده و ادامه می‌دهد:
- آقای دکتر تا حالا شده کسی یا چیزی رو رها کنی چون فکر می‌کنی حضورت مانع از پیشرفتش می‌شه؟
همین یک جمله کافی بود تا دکتر، عینک گرد و فلزی‌اش را از چشم برداشته و روی میز رها کرد
 
آخرین ویرایش:

موهوم

مَمّد
نویسنده فعال
Jul 8, 2024
249
و تمام افکارش فقط روی یک جمله متمرکز شد:
- اوه، چه روز سختی!
مراجعه کننده‌ که با دیدن واکنش دکتر اندکی معذب و همچنین از گرفتن پاسخ برای سوالی که چند لحظه‌ی پیش مطرح کرده بود، ناامید شده، خودجوش تصمیم به توضیح گرفته و مانع از غرق شدن بیشتر دکتر در افکار مشمئز کننده‌اش می‌شود!
- من یه بادبادک داشتم! از وقتی دیدمش و بندش رو توی دستم گرفتم، دیگه ولش نکردم. توی شادی‌ و تنهایی‌هام بود، همه جوره و همه جا!
 
آخرین ویرایش:

موهوم

مَمّد
نویسنده فعال
Jul 8, 2024
249
اونقدر خوب بود که برگ‌های زرد پاییزی برای فرش کردن مسیری که طی می‌کرد، با هم مسابقه می‌ذاشتن. مهم‌تر از همه‌ی این حرف‌ها، من دوستش داشتم، منی که طرفدار صلح بودم تا قبل از حضورش، ولی برای داشتنش با خودم بارها جنگیدم. اون هیچوقت نگفت می‌خواد بره. برعکس، همیشه می‌گفت کنار من خوشحاله و دوست داره تا ابد این خوشحالی پایدار بمونه. ولی هم خودم، هم خودش، هم دور و بری‌هام، یا حتّی هر رهگذری که فقط یک لحظه نگاهش به ما افتاده بود، همه این رو می‌دونستیم که اون تا زمانی که همراه با منه، در محدودیته.
 
آخرین ویرایش:

موهوم

مَمّد
نویسنده فعال
Jul 8, 2024
249
پس از اندکی سکوت، ادامه‌ یافتن سخنان مراجعه کننده، فرصت لب گشودن و مطرح کردن سوالات مرتبط را از دکتر می‌گیرد!
- راسته که می‌گن آخرین جملات هیچ وقت فراموش نمی‌شن؟ امیدوار بودم آخرین جمله‌اش به من یه حرف خوب باشه، مثلاً بگه به امید دیدار، دوباره می‌بینمت یا چیزای کلیشه‌ای و این مدلی که توی اون‌ها رد پایی از امید هست. امید به برگشت، امید به آینده.
در ذهن دکتر همچنان سوالات مختلف به صورت یک صف منظّم و پشت سر هم در حال ایجاد شدن بود امّا از بین سخنان
 
آخرین ویرایش:

موهوم

مَمّد
نویسنده فعال
Jul 8, 2024
249
مراجعه کننده، جواب یکی از آن‌ سوالات را خود به خود یافته و به نتیجه‌ای رسیده بود؛ این پسر درباره‌ی هیچ نوع بادبادکی حرف نمی‌زند! دکتر افکارش را رتبه بندی کرده و با پرسیدن سوالی با اولویّت بالاتر، به مکالمه ادامه می‌دهد:
- فکر نمی‌کنی اون هم حق تصمیم گرفتن داشته و این مورد که تو از جانب اون هم تصمیم بگیری یک نوع خودخواهی و اشتباه بوده؟ اگه می‌خواست بره، خب خودش بهت می‌گفت که می‌خواد بره! این جوری شاید باعث شدی اون فکر کنه انتخاب و تصمیماتی که درباره‌ی تو داشته، از اوّل اشتباه بوده!
 

موهوم

مَمّد
نویسنده فعال
Jul 8, 2024
249
مراجع با کمترین تاخیری پاسخ می‌دهد، انگار که از قبل جواب‌هایش را آماده کرده است:
- نه، گاهی وقت‌ها این رفتار یه نفره که به جای زبونش، حرف می‌زنه. رابطه‌ی ما عجیب بود، مثل موج و ساحل؛ هر چقدر بیشتر تلاش می‌کردم تا بهش نزدیک بشم، بیشتر ازش دور می‌شدم! امیدوارم متوجّه منظورم شده باشی.
دکتر این بار سوال بعدی‌ را کاملاً بی توجّه به اولویت بندی قبلی‌اش می‌پرسد:
- خب تو که همه‌ی کارها رو خودت تکی انجام دادی و بابتش پشیمونی‌ای هم نداری، پس...، اِم، پس اینجا چیکار می‌کنی؟
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 24) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

بالا