1. سارابـهار❁

    چالش تیکه کتاب روزانه~ | مجله عکس

    #شیطان_و_دوشیزه_پریم #پائولو_کوئیلو
  2. دلآیین

    شعر راه نیکو

    قالب شعر: مثنوی اگر می بالی بر ناز و جلالت اگر دلبسته ای بر شاخسارت اگر آهوی دشت را می ربایی به جایش مرغ سردی می نشانی اگر دل میشکنی بی هیچ اِبایی به جایش سنگ سردی می نشانی بدان آنان که بودند خوش تر از تو کنون زنده نماندند چون ره تو از اینان ماند بر جای مشت خاکی کز اینان را نماندس هیچ راهی اگر...
  3. سارابـهار❁

    چالش تیکه کتاب روزانه~ | مجله عکس

    #شیطان_و_دوشیزه_پریم #پائولو_کوئیلو
  4. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    در را ناگهانی باز می‌کند که مرضیه را با چند خدمتکار می‌بیند که سعی می‌کنند به او آب قند بدهند. - برید بیرون. بعد از اینکه خدمه اتاق را ترک کردند، بر روی تـ*ـخت می‌نشیند و به وضع آشفته مرضیه خیره می‌شود. - اون دیگه رفته، چرا این‌قدر خودت رو اذیت می‌کنی؟! فراموشش کن. مرضیه که با موهای پریشان...
  5. سارابـهار❁

    چالش تیکه کتاب روزانه~ | مجله عکس

    #کیمیاگر #پائولو_کوئیلو
  6. سارابـهار❁

    چالش تیکه کتاب روزانه~ | مجله عکس

    #زنده_به_گور #صادق_هدایت
  7. مارے✿

    #برهان_خوشگل_زشت

    #برهان_خوشگل_زشت
  8. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    بر روی صندلی‌اش می‌نشیند که یکی از خدمه‌، قهوه می‌آورد. با تکان دادن دست الیاد کار را نصفه رها می‌کند و پس از خم کردن سرش به نشانه‌ی احترام، از اتاق خارج می‌شود. عصای چوبی‌اش را با حرص به زمین می‌کوبد و می‌گوید: - اون افعی دو سر گولمون زد. با آرامش فنجانش را به دهانش نزدیک می‌کند و قبل از خوردن،...
  9. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    به اطراف نگاه می‌کند؛ دوست‌ دارد بگوید لطفاً سریع‌تر بروید؛ اما سعی می‌کند خود را با دیدن مناظر پشت شیشه خاکی سرگرم کند. بعد از ساعت‌ها رانندگی و طی مسافتی طولانی، بالأخره عصر به روستا می‌رسند. صدای گریه و زاری جمعیتی از مردم در کنار قبرستان‌ تا جاده هم می‌آید. -‌ لطفاً نگه دارید. - چی؟! در را...
  10. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    سعی می‌کند با دستان لرزانش گوشی را بگیرد و زبانش را بر روی ل*ب‌های خشکیده و از هم فاصله گرفته‌اش می‌کشد. گوشی را در کیفش می‌اندازد و سریع بلند می‌شود که ریحانه هم با او بلند می‌شود. - چی ‌شده ایرن؟! عمه‌ت چی گفت؟! در چشمان ریحانه خیره می‌شود در حالی که هر بیننده‌ای، به راحتی می‌توانست بفهمد که...
  11. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    - خدایی واسه یه همچین چیزی، ناراحت شدی؟! نگاه تیز ایرن را که می‌بینید، پوفی می‌کشد و با بی‌حوصلگی می‌گوید: - بی‌خیال... اگه باهام بیای کافی شاپ، هر چی خواستی مهمون من. لبخندی می‌زند که عصبانی سری تکان می‌دهد و هم‌‌زمان دستانش را در هم قفل می‌کند. - جون به جونت کنن، همون خسیس خودمی. ایرن اخم...
  12. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    *** چشمان سبز رنگش برق می‌زدند و با لبخند، به گوشی‌اش نگاه می‌کرد که دردی در سرش می‌‌پیچد. چشمانش رنگ خشم به خود می‌گیرند و به فردی که این‌ کار را انجام داده بود، خیره می‌شود. - ریحانه، چند بار باید بهت بگم موهام رو نکش؟! دردم میاد. ریحانه خنده‌ای سر می‌دهد و دستی‌ به موهایش می‌‌کشد که با نگاه...
  13. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    انشاءالله آرامی می‌گوید و با گریه به طرف صندلی‌های رو به‌رو حرکت می‌کند. نجمه با غم به او خیره می‌شود. از سر و وضع آشفته‌‌اش پیدا است که بعد از شنیدن خبر، سریع خودش را به آن‌جا رسانده است. با خود می‌گوید: «زن بی‌چاره! خبر نداره که چند دقیقه پیش حکم مرگ خواهر زاده‌ش رو امضا کردن.» و بعد، نگاهی به...
  14. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    #پارت_۲ نجمه، پشت سر خانم که بی‌خیال قدم می‌زند، حرکت می‌کند. نمی‌داند چگونه آشوب دلش را مهار کند و مثل خانم و دخترش، آرام قدم بزند. صدای خانمی که پزشکی را به قسمتی احضار می‌کند و فضای کمی سرد بیمارستان، تن او را می‌لرزاند. برای خدمت‌کاری که اولین بار به بیمارستان آمده، دیدن گریه و غش مردم رعب...
  15. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    #مقدمه۲: تو برای من همچون دوستت دارمی بودی که هیچ‌گاه گفته نشد؛ ماند؛ پوسیده شد اما میل گفتنش هیچ‌گاه از قلبم پاک نشد. تو همچون دست‌های دراز شده‌ای بودی که هیچ‌گاه لمس نشد؛ ماند اما هیچوقت ناامید نشد. تو همچون دردی بودی که هیچ‌گاه خسته نشد؛ عوض شد؛ قوی شد اما هيچوقت فراموش نشد. 1399/2/28...
  16. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    مقدمه: مزار گندم‌گون موهایت را به آتش می‌کشم! در پس جنگل چشمانت، ترس می‌کارم! ارزش‌هایت را نابود می‌کنم! کابوس زندگی‌ات می‌شوم! تا همگان بدانند که نتیجه بر هم زدن آرامش من، چگونه‌ است... .
  17. Nary🌱

    قصه‌ات بی‌غصه... دنیا شاد شود گر تو لبخند بزنی؛ دل به دریا بزنی! قصه‌ات بی‌غصه... دنیا شاد شود...

    قصه‌ات بی‌غصه... دنیا شاد شود گر تو لبخند بزنی؛ دل به دریا بزنی! قصه‌ات بی‌غصه... دنیا شاد شود گر تو آشفته و پریشان نشوی گرچه طوفان شود دریای دلت! قصه ات بی غصه... دنیا شاد شود گر تو کوتاه کنی دست بخیلان از زندگی‌ات! قصه‌ات بی غصه... دنیا شاد شود گر تو جام می بنوشی، برقصی ، بخندی و غرق آغوش...
  18. رجینا

    تیکه کتاب [ .كافه هدايت. ]

    پدرم حق آب و گل داره. ریشه دوانده، مال خودشه. هان، مال خودش، مال خیلی مهمه! زندگی می‌کنه، یادگار داره... اما هیچی مال من نمی‌تونه باشه، یادگار هم مال من نیست. یادگار مال کسانی است که ملک و علاقه دارند، زندگیشان مایه داشته، از عشقبازی تو مهتاب، از باران بهاری کیف می‌برند، بچگی خودشان را به یاد...
  19. رجینا

    تیکه کتاب [ .كافه هدايت. ]

    سال‌هاست که امتحان خودمان را داده‌ایم: هم استبداد داشته‌ایم، هم مشروطه، هم آزادی و هم دیکتاتوری و نتیجه‌اش این است که می‌بینید. بدون رودرواسی، شخص لایق هم نداریم، همه امتحان خودشان را داده‌اند. برعکس، من معتقدم که باید خونریزی بشود. به درک که تر و خشک با هم بسوزند! صدها سال است که در اینجا جنگ...
بالا