توجه
داداشم رفته خواستگاری. دختره گفته: من می خوام بپرسم شما به این کتاب هایی که پشت سر من چیده شده و نشاندهنده علائق و سلائق منه توجه کردید؟
داداشم گفته: راستش من به خدا شما هم خیلی توجه نکردم. چه برسه به کتاب های پشت سرتون
پسرهای امروزی
داداشم از بس رفته خواستگاری خسته شده. اومده به مامانم می گه یه دختری رو خودم زیر نظر دارم. به شرطی که زیاد سوال درباره اش نپرسین. فقط ۵ تا سوال می تونید بپرسید. مامانم می پرسه: پسرم این دختره کیه؟ اسمش چیه؟ باباش چه کاره است؟ کجا با هم آشنا شدین؟
داداشم می گه: شد ۴ تا سوال. فقط یه دونه دیگه می تونین بپرسین.
صداقت
داداشم رفته خواستگاری. واسه دختره تعریف کرده که من توی زندگی به صداقت خیلی اهمیت می دم. بعد خودش یه هویی جو گیر شده. گفته:مثلا من خیلی صادقانه بگم. خودم دیشب برای اولین برار رفتم یه پارتی که تجربه کنم ببینم این پارتی چه جور چیزیه . نمازم هم صبحش قضا شد.
دیروز از خونه دختره زنگ زدن. می گن: ما به پسر لاابالی که هر شب می ره پارتی، نمازش هم قضا می شه دختر نمی دیم.