1. پناه

    گنجینه ولادیمیر مایاکوفسکی

    در صورت آدمی دو چیز مهم است یکی لبخندش و دیگری عمق نگاهش که هیچ جراحی نمی‌تواند به انسان بدهد
  2. Roxana

    گنجینه پل الوار

    بر سرِ راه‌ات، من آخرین‌ام آخرین بهارم، آخرین برف آخرین نبردم برای نمردن و ما اینک فروتر و فراتر از همیشه‌ایم. در هیمه‌ی ما همه‌چیز هست مخروط کاج و شاخه‌ی تاک و گل‌هایی تواناتر از آب گِل و شبنم. شعله زیرِ پای ماست شعله تاج سرِ ماست زیرِ پای ما حشرات و پرندگان و آدمیان پر می‌کشند آن‌ها که پر...
  3. Roxana

    گنجینه ویسلاوا شیمبورسکا

    ما، بچه‌های این دوره‌وزمانه‌ایم، این زمانه‌ی سیاسی. تمامِ طولِ روز، تمامِ طولِ شب، همه‌ی موضوع‌ها و حرف‌ها – چه مالِ تو باشند، چه ما، چه آن‌ها – همه، موضوع‌های سیاسی‌اند. چه دوست داشته باشی، چه نداشته باشی، ژن‌هایت، سابقه‌ی سیاسی دارند، پوست‌ات رنگِ سیاسی دارد و چشم‌هایت، نگاهِ سیاسی دارند...
  4. Adrian

    گنجینه تد هیوز

    گفتم کفی بزن دستهایت را شکسته بودند گفتم حرفی زبانت را چشم گشودی وآنگاه… هزاران گره… آنان به پنجره سنگ می‌زنند کورمان می‌کنند آیینه را می‌شکنند و در این میان سنگ به نجوای پنجره پاسخ می‌دهد خدایا چه آسان همه چیز شکسته می‌شود ما روزمان را آغاز می‌کنیم حال آنکه از گذشته نمی‌دانیم و گاه مرگی فرا...
  5. Adrian

    گنجینه تورگوت اویار

    اینکه به تو پشت کرده و می‌روم برای دیدن روزهای بهتر نیست برای ندیدن روزهایی است که شاید از این هم بدتر باشند
  6. Adrian

    گنجینه برتولت برشت

    برخیزید : ای زَنانِ مَغموم در آشپزخانه ها آی مَردانِ ماسیده بر چَرخْ دَنده و آجُر برخیزید : تا رَنگینْ کمان را کودکان به کلاسِ دَرس ، بیاورند آن گاه مُعَلّمان ! از لطافتِ شَبنَم و مَکتَبِ گُل جُغرافیا ، و تاریخ خواهند ساخت برخیزید : ای پسرانِ نوبالغ در انتظارِ یک جَنگِ بی حاصل آی دُخترانِ...
  7. Roxana

    گنجینه فدریکو گارسیا لورکا

    می‌خواهم رویای سیب‌ها را بخوابم پا پس بکشم از همهمه‌ی گورستان‌ها. می‌خواهم رویای کودکی را بخوابم که روی آب‌های آزاد قلب‌اش را تکه‌تکه می‌کرد. نمی‌خواهم دوباره بشنوم که مرده‌ها خون‌ریزی ندارند، که دهان‌های پوسیده هنوز تشنه آب هستند. می‌خواهم نه از شکنجه علف چیزی بدانم نه از ماه که دهانِ افعی...
  8. Roxana

    گنجینه منوچهر آتشی

    دیدار تو صبح را زیبا می کند حتی اگر فلاخُن رگبار سنگسار بکند شیشه های پنجره را حتی اگر صبح با کسوف بدمد خیره خواهد شد چشم من از طلوع گلوی تو از مقنعه دیدار تو روز را سبز و خوانا می سراید حتی اگر برف نام های تمام درختان و پرندگان را بپوشاند
  9. Roxana

    گنجینه نصرت رحمانی

    می گفت با غرور اين چشم ھا که ريخته در چشم ھای تو گرد نگاه را اين چشم ھا که سوخته در اين شکيب تلخ رنج سياه را اين چشم ھا که روزنه آفتاب را بگشوده در برابر شام سياه تو خون ثواب را کرده روانه در رگ روح تباه تو اين چشم ھا که رنگ نھاده به قعر رنگ اين چشم ھا که شور نشانده به ژرف شوق اين چشم...
  10. Roxana

    گنجینه آبا عابدین

    قند در چای حل می شود بی آنکه حجمی به آن اضافه کند اما شیرینی اش هرگز تمام نمی شود . چگونه فراموشت کنم ؟ حل شده ای در من حالا هرکس مرا بنوشد مزه ی تو را چشیده .
  11. Roxana

    گنجینه حسین پناهی

    من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم! دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبانها می ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زنها می ترسم! کودکان را دوست دارم ولی ز آئینه می ترسم! سلام رادوست دارم ولی از زبانم می ترسم! من می ترسم پس هستم اینچنین...
  12. Roxana

    گنجینه امان پویامک

    چه؟ چه می‏دانم وقتی مورچه‌گان عاشق می‏شوند حجم عشق شان را به چه اندازه می‏ کنند؟ چه می دانم ماهیان اعتیاد شان را نسبت به آب چه می نامند؟ چه می میدانم زبان مادری جیرجیرک چیست؟ وقتی برای جفتش می گوید: “دوستت دارم” . چه می‏ دانم وقتی گنجشک گم می‏ شود به دل کوچکش چه می‏ گوید؟ چه می...
  13. GOLDEN

    گنجینه حافظ

    رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
  14. - آبان؛

    گنجینه خیام نیشابوری

    خیام اگر ز باده مستی خوش باش با ماهرخی اگر نشستی خوش باش چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی چو هستی خوش باش
  15. HADIS

    گنجینه | حسین منزوی |

    _____ جهان برای همیشه سیاه بر تن کرد شبی که ماهِ تمام تو در محاق افتاد. _____ _____ دلم در دست او گیر است، خودم از دست او دلگیر عجب دنیای بی‌رحمی، دلم گیر است و دلگیرم _____ _____ ‌به دور افکنده‌ام غم‌ها و شادی‌های کوچک را تویی رمز بزرگ انتخاب من سلام ای عشق... _____ _____ گُزیدم از میان...
  16. HADIS

    گنجینه | محمود درویش |

    _____ عاشقی بداقبالم نه می‌توانم به سویت بیایم و نه می‌توانم به خودم برگردم دلم بر من شوریده است _____ _____ هر بار که نگاهت می‌کنم، جمله‌ای آشنا به ذهنم خطور می‌کند: هنوز در این سرزمین، چیزی هست که ارزش زندگی کردن را دارد. _____ _____ گاه در وجودمان به قبرستانی محتاجیم برای چیزهایی که درونمان...
بالا