انجمن نویسندگی | رمان نویسی | چری بوک

dark night
dark night
جانممممممممممممم
یادم میاد یه پیام برات فرستاده بودم ... یا نفرستادم؟؟
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: رجینا
رجینا
رجینا
نه خیرمممممممممممم
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: dark night
رجینا
رجینا
از ماری احوالت میپرسیدممممم
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: dark night
رجینا
رجینا
چطوری تو دخترررر
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: dark night
dark night
dark night
داشم حالا لازم نیست حروف رو بکشی Ch1

من خود ماری رو نمیدیدم چطور ازش حالم رو میپرسیدی؟
خوبم خواهر درگیر درس و زندگیCb55
یه دفعه هوس کردم گفتم بیام اینجا یه قدمی بزنم برمCb10
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: رجینا
رجینا
رجینا
ميگفتم شيكل چطورههه چه خبر ازش
اره ميفهمم Ch14 ازادي بهت نزديكه ايشالا
اخيي خوب كردي خيليي Cb12
  • خاک به سرم
واکنش‌ها[ی پسندها]: dark night
dark night
dark night
جاسوسیم رو میکردی خواهرCb61

چندان به ازادی خوش بین نیستمCh14
الانم میخوام برم ت احتمالا سه چهارماه دیگه..
بالا