دکتر همیشه اخمو، اینبار گویی قند خنده بر چای تلخ کامش چشانده بودند؛ که غنچهی لبخند دمی از گل رویش چیده نمیشد!
نیم نگاهی آذین شده با چلچلراغ حوالهمان کرد و با خوشرویی تار و پود طناب دار آرزوهایم را لمس کرد. :
- شمارهی یازده تو بگو!
آدمک خیالم همنوا با زمزمهی لبانم یازده گویان از جای برخاست. دست به پهلو طاقچهی خانهاش را بالا، پایین کرد و چانه لرزاند...
میدانستم دردش چیست؛ بوی آغوشت در رگانش جاری شده بود!
آخر پیراهن آرزوهایم هنوز هم بوی تو را میدهد!
- دیوارنوشتههای تخت شمارهی 11
+
جوجه موش، باید عکس توهم بگیرم