- Jan 22, 2023
- 2,103
مشاهده فایلپیوست VID_20240429_193932_285.mp4
00:00
ساعت صفر، شب میلادِ حیاتِ زندگی من.
قلب تپندهی من، شاهراه حال خوب من، مقصود نفسهای من، آهنگ خندههای من
مهمترین و عزیزترین و مبارکترین روز زندگی من رسید.
تولدت... .
شب تولدته و من عاجزم از بافتن ابریشم گیسوان کلمات بههم و چه کلمهایه که لیاقت توصیف خوشحالی، دلتنگی، عشق و شکرانههای من برای تو و بودنت رو داشته باشه؟
سومین تولدیه که کنار منی و من خرسند از این باهم بودنمون، دلم میخواد تا خود صبح هلهله کنم و بخندم؛ همراهِ این ذوق، دلتنگی مثل یه عنکبوت بیریخت دور قلبم تار تنیده و قلبمو فشار میده.
قلمم به احترام عظمت و قداست وجودت تو دریای سکون و سکوت غوطهوره و فقط من و خدای من میدونیم که چقدر کلمههایی که بشر تا الان برای نقاشی کردن احساسش آفریده برای طرح زدن پرترهی تو کمه و فقط کلمات آسمونی میتونن تو رو ستایش کنن.
منِ قبل از تو، منی بود که نه میدونست گلهای ریز و بنفش پیراهنهای رنگیرنگی چقدر قشنگن و نه میدونست رنگهای رنگینکمون چقدر زیبان.
منِ قبل از تو، فقط میدوید تا به مقصد برسه و منِ با تو یاد گرفته مسیر چقدر میتونه قشنگ باشه.
وقتی میخواستم برات بنویسم یه دور سه سال و اندی کنار هم بودنمون رو مرور کردم؛ خندههامون، گریههامون، غمگین شدنامون، خوشحالیامون، مشکلاتمون، سختیامون و... .
تنها چیزی که تو این همه خاطره ثابت بود، همیشه بودن تو و پشتوانه بودنت برای من بود.
مأمن امن من، مأوای محکم من، چجوری باید ازت بهخاطر قشنگترین لبخندهایی که همراهت زدم تشکر کنم؟ بابت بهترین خاطراتم و عمیقترین احساساتم و زیباترین روزهای عمرم چجوری باید ممنونت باشم؟
برای اینکه منو اول عاشق خودم و بعد عاشق خودت کردی چطوری سپاسگزارت باشم؟
بهخاطر غیبت کردنامون، منحرفبازی درآوردنامون، سوتی دادنامون، ایسگا کردنامون، شیطنتامون، خندهدارترین خاطراتمون و اصلا بهخاطر بچگی کردنت و بچه شدنت همپای من چطور باید ازت تشکر کنم؟
تو، تویی که همیشه کاملترین نسخهی وجودت رو نشونِ همه دادی و به من که رسیدی بچگانهترین اداها رو باهم درآوردیم، خندیدیم، نشستیم ساعتها از روزمرهترین موضوعات حرف زدیم و غیبت بقیه رو کردیم؛
گریه کردی، گریه کردم از گریههات، اشک ریختم و تر شدن عسلیهای بهشتی شیرینت از اشک ریختنام؛
آسیب دیدهترین قسمت روحتو نشونم دادی و اجازه دادی ببوسمش و عمیقترین زخم روحمو نگاه کردی و مرحم بستی... .
چجوری بهخاطر "تو" باید خدامون رو شکر کنم؟
بهترین رفیق من!
میدونی، احساساتم انقدر در هم تنیدن که واقعا کلمه کم آوردم. از بین این همه کلمهی فارسی و کلمههای زبان مادریم، هیچی و صادقانه هیچی نمیتونه جوهر قلمم رو جاری کنه که برات بنویسم.
صدای قلبمو گوش کن، میگه که نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان دارد... .
میدونم حتی از نقطههای حرف به حرف کلماتم میتونی حرفهامو، حسمو، دلتنگیمو، خوشحالیمو، اصلا خود منو بخونی... .
عمیقا دلم برات تنگ شده و از ژرفترین نقطهی قلبم ذوق دارم برای تولدت و شاید تلفیق این دوتا حسه که زبون قلمم رو بند آورده...
ولی میدونم وقتی بیای قلم که سهله قلبم زبون باز میکنه و نجوات میکنه که میگن:
در من بِدمی و من زنده شوم
یک جان چه بُود؟ تو صد جانِ منی :)
نفس من، رفیق شبهایی که صبح نمیشدن، محرمترین همراز من، مهرترین روشنایی زندگیم،
میدونی بهار رو از همهی فصلها بیشتر دوست دارم
و ماه اردیبهشت رو
و روز بارانی رو
و لحظهی بوسیدن رو
و عشق رو
و تو رو،
من تو رو از همه بیشتر دوست دارم، من سنی هامیدان چوختر ایستیرم، من تو رو میپرستم، من سنه یاشییرام
و تابهحال کسی تو را با چشمهایش نفس کشیده بود؟
قند روزهای تلخ من، آروین من، تولدت مبارکمون.
به تاریخ یازده اردیبهشت یکهزار و چهارصد و سه،
شب میلاد حیات زندگی من،
- مائدهی تو.
@گیـو
ساعت صفر، شب میلادِ حیاتِ زندگی من.
قلب تپندهی من، شاهراه حال خوب من، مقصود نفسهای من، آهنگ خندههای من
مهمترین و عزیزترین و مبارکترین روز زندگی من رسید.
تولدت... .
شب تولدته و من عاجزم از بافتن ابریشم گیسوان کلمات بههم و چه کلمهایه که لیاقت توصیف خوشحالی، دلتنگی، عشق و شکرانههای من برای تو و بودنت رو داشته باشه؟
سومین تولدیه که کنار منی و من خرسند از این باهم بودنمون، دلم میخواد تا خود صبح هلهله کنم و بخندم؛ همراهِ این ذوق، دلتنگی مثل یه عنکبوت بیریخت دور قلبم تار تنیده و قلبمو فشار میده.
قلمم به احترام عظمت و قداست وجودت تو دریای سکون و سکوت غوطهوره و فقط من و خدای من میدونیم که چقدر کلمههایی که بشر تا الان برای نقاشی کردن احساسش آفریده برای طرح زدن پرترهی تو کمه و فقط کلمات آسمونی میتونن تو رو ستایش کنن.
منِ قبل از تو، منی بود که نه میدونست گلهای ریز و بنفش پیراهنهای رنگیرنگی چقدر قشنگن و نه میدونست رنگهای رنگینکمون چقدر زیبان.
منِ قبل از تو، فقط میدوید تا به مقصد برسه و منِ با تو یاد گرفته مسیر چقدر میتونه قشنگ باشه.
وقتی میخواستم برات بنویسم یه دور سه سال و اندی کنار هم بودنمون رو مرور کردم؛ خندههامون، گریههامون، غمگین شدنامون، خوشحالیامون، مشکلاتمون، سختیامون و... .
تنها چیزی که تو این همه خاطره ثابت بود، همیشه بودن تو و پشتوانه بودنت برای من بود.
مأمن امن من، مأوای محکم من، چجوری باید ازت بهخاطر قشنگترین لبخندهایی که همراهت زدم تشکر کنم؟ بابت بهترین خاطراتم و عمیقترین احساساتم و زیباترین روزهای عمرم چجوری باید ممنونت باشم؟
برای اینکه منو اول عاشق خودم و بعد عاشق خودت کردی چطوری سپاسگزارت باشم؟
بهخاطر غیبت کردنامون، منحرفبازی درآوردنامون، سوتی دادنامون، ایسگا کردنامون، شیطنتامون، خندهدارترین خاطراتمون و اصلا بهخاطر بچگی کردنت و بچه شدنت همپای من چطور باید ازت تشکر کنم؟
تو، تویی که همیشه کاملترین نسخهی وجودت رو نشونِ همه دادی و به من که رسیدی بچگانهترین اداها رو باهم درآوردیم، خندیدیم، نشستیم ساعتها از روزمرهترین موضوعات حرف زدیم و غیبت بقیه رو کردیم؛
گریه کردی، گریه کردم از گریههات، اشک ریختم و تر شدن عسلیهای بهشتی شیرینت از اشک ریختنام؛
آسیب دیدهترین قسمت روحتو نشونم دادی و اجازه دادی ببوسمش و عمیقترین زخم روحمو نگاه کردی و مرحم بستی... .
چجوری بهخاطر "تو" باید خدامون رو شکر کنم؟
بهترین رفیق من!
میدونی، احساساتم انقدر در هم تنیدن که واقعا کلمه کم آوردم. از بین این همه کلمهی فارسی و کلمههای زبان مادریم، هیچی و صادقانه هیچی نمیتونه جوهر قلمم رو جاری کنه که برات بنویسم.
صدای قلبمو گوش کن، میگه که نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان دارد... .
میدونم حتی از نقطههای حرف به حرف کلماتم میتونی حرفهامو، حسمو، دلتنگیمو، خوشحالیمو، اصلا خود منو بخونی... .
عمیقا دلم برات تنگ شده و از ژرفترین نقطهی قلبم ذوق دارم برای تولدت و شاید تلفیق این دوتا حسه که زبون قلمم رو بند آورده...
ولی میدونم وقتی بیای قلم که سهله قلبم زبون باز میکنه و نجوات میکنه که میگن:
در من بِدمی و من زنده شوم
یک جان چه بُود؟ تو صد جانِ منی :)
نفس من، رفیق شبهایی که صبح نمیشدن، محرمترین همراز من، مهرترین روشنایی زندگیم،
میدونی بهار رو از همهی فصلها بیشتر دوست دارم
و ماه اردیبهشت رو
و روز بارانی رو
و لحظهی بوسیدن رو
و عشق رو
و تو رو،
من تو رو از همه بیشتر دوست دارم، من سنی هامیدان چوختر ایستیرم، من تو رو میپرستم، من سنه یاشییرام
و تابهحال کسی تو را با چشمهایش نفس کشیده بود؟
قند روزهای تلخ من، آروین من، تولدت مبارکمون.
به تاریخ یازده اردیبهشت یکهزار و چهارصد و سه،
شب میلاد حیات زندگی من،
- مائدهی تو.
@گیـو