عنوان: شکوائیه
ژانر: عاشقانه، تراژدی
قالب: سپید
مقدمه:
شدهام همان جماد بر حبل تو
شدهام همان ربابِ گریانِ بیغزل
رباب چو رعد زند بر دل و جانم
مویه کنم بر خاک تیره تو در طارم
(شده است؟)
شده است دلت همچو محبوسی به پی دار رود؟
شده است به دست خود دلبرِ خود را دار زنی؟
شده است نالی از همهی آفاق و بیکَس شوی؟
شده است خموش کنی و همه روانت صیحه کشد؟
شده است دلجویی خاک سرد و بیروح آن تبهکار را؟
شده است شیون کنی بر مزار خاک تیرهی تبهکار بیرغبت؟
شده است شکوائیه کنی بر دل بیدادگر عشق؟
شده است شفقت و آرمان یک مرده شوی زیر یک خاوری از خاک؟
کردهام شکوائیه، چو شاعری بیخامه
کردهام مویه از آن درد، که شکوائیه ندارد چنين
راست است که پرشگفت و زیبندهاست چنین شاعری
راست است که شکوائیه ندارد بازتابی چو رنج
به از که بودهام که شدهام شکوائیهگو از آن تو
راستی که دانی شدهام بر رخ ماه تو شاعری چو شیدا؟
*به: بهتر
بس کردهام شکوائیهای از زجر و بدین ثقل
بس که استماعام چونان ربابی گریان؛
دل شده تکهای ربابِ بیباران و رعد زنان
***
(شکوائیهی خسته)
شکوائیه چو خسته شده از شاعر شیدا
شکوائیه چو ربابی برآشفته زند رعد بر تیغ دل؛
شکوائیه نباشد چنین که نباشد شاعری شیدا