ایتانا در حالی که صدایش در حال شکستن بود گفت:
- ایتان من هرگز نمی خواستم به تو صدمه بزنم.
ایتان نمی دانست چه بگوید. ذهنش در حال کنکاش بود، سعی می کرد با خیانت کنار بیاید. او همیشه می دانست چیزهایی وجود دارد که او نمی فهمد، اما هرگز تصور نمی کرد که اینطور باشد. لیلا بین دو طرف گیر کرده بود، یکی...