1. Gemma

    ارزشمند رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن چری بوک

    نگاهش مستقیم روی من قفل شده. بی‌حالت. سنگین. پاکت را در دست دارد، اما آن را باز نکرده. -‌ یعنی چی؟ صدایش آرام است، ولی وزنی در آن نهفته که باعث می‌شود لرزی نامحسوس از ستون فقراتم عبور کند. -‌ چی شده؟ او همچنان کنار در ایستاده، در را می‌بندد. بدنش نیمه چرخیده به سمتم، اما نگاهش به من نیست. انگار...
  2. Gemma

    ارزشمند رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن چری بوک

    نمی‌دانم انتظار چه واکنشی را دارم، اما اخمش کم‌رنگ‌تر می‌شود. -‌ بدون سانسور و بدون مکث بهم میگیش و اگه توضیحت مطابق اون چیزی نباشه که می‌دونم من... . -‌ تو چی‌کار می‌کنی؟ چه کاری از دستت بر میاد؟ -‌ در مورد بلیط‌ها هیچ چیز بهت نمیگم. چون این‌طور که معلومه عرفان نخواسته چیزی ازش بدونی. لحنم محکم...
  3. Gemma

    ارزشمند رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن چری بوک

    فصل پنجم: راز در لحظه، همه‌چیز متوقف می‌شود. حتی خودم هم از جسارت ناگهانی‌ام جا می‌خورم. انگار کلمات، پیش از آن‌که بتوانم پردازش‌شان کنم، از دهانم بیرون پریده‌اند. قلبم محکم می‌زند. انتظار دارم که برگردد، نگاهم کند، چیزی بگوید، اما او در تصویر بعد نیز همان‌طور بی‌حرکت کنار در ایستاده است...
  4. Gemma

    ارزشمند رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن چری بوک

    با این حال، دقایقی طول می‌کشد تا از بهت بیرون بیایم. انگشتانم هنوز دور عروسک پاندا حلقه شده‌اند. خیلی وارسی‌اش کردم اما چیزی اضافه‌تر ندیده‌ام. نفس عمیقی می‌کشم و سعی می‌کنم ذهنم را مرتب کنم. این فقط یک اتفاق ساده است، یک تصادف. دنیا پر از تصادف‌های عجیب است... نه؟ به آرامی روی تخت دراز می‌کشم،...
  5. Gemma

    ارزشمند رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن چری بوک

    با حرف عرفان، وارد اتاق آدونیس می‌شوم. برعکس اتاق عرفان که سبکی مشکی-سفید دارد، اتاق آدونیس سفید-کرمی است. فضای اتاق کمی تاریک است و نور زرد آباژور گل‌مانند کنار تخت، سایه‌های ملایمی روی دیوارها انداخته و حالتی وهم‌آلود ایجاد کرده است. اتاق بوی خاصی دارد. عطری که ترکیبی از تلخی و شیرینی را در...
  6. Gemma

    ارزشمند رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن چری بوک

    - چرا هنوز بیداری؟ صدای عرفان مثل چاقویی که روی شیشه کشیده شود، روی تنم می‌خزد. به سختی آب دهانم را قورت می‌دهم و ذهنم را با عجله به دنبال یک جواب قانع‌کننده می‌فرستم. -‌ فکرشو نمی‌کردم انقدر زود بیاین. سعی می‌کنم صدایم آرام و طبیعی باشد، اما رگه‌های اضطراب در آن لرزش خفیفی ایجاد می‌کند. -‌ از...
  7. Gemma

    ارزشمند رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن چری بوک

    زیر تخت تاریک است. خفه. ضربان قلبم در گوشم می‌کوبد. نمی‌توانم نفس بکشم. -‌ صورتتو آب زدی؟ سکوت. سکوتی که انگار درون سینه‌ام خفه می‌شود. -‌ آره، حالم بهتره. آدونیس. صدایش لرز دارد یا این فقط توهم من است؟ - بیا اینم گوشیت. شماره ونسا رو پاک کردم. -‌ چه فایده؟ حفظم.‌ می‌خوای از تو مغزم پاکش کنی؟...
  8. Gemma

    ارزشمند رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن چری بوک

    در پاکت را باز می‌کنم و محتویاتش را بیرون می‌کشم. پنج ثانیه بعد، کاغذها در نور کم‌رنگ اتاق به آرامی باز شده‌اند، گوشه‌هایشان کمی خمیده است، انگار که بارها لمس شده باشند. چشم‌هایم روی خطوط چاپی کاغذ می‌دوند، اما ذهنم به سرعت پردازش نمی‌کند. نفس در سینه‌ام حبس می‌شود. دوباره تمام تصویرم را غرق...
  9. Gemma

    ارزشمند رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن چری بوک

    فکر چندانی نمی‌کنم و سال دو هزار را وارد می‌کنم. حتی نمی‌دانم با این تصویر بی‌جان، عددهای واردی‌ام را درست می‌زنم یا نه. گوشی در دستم می‌لرزد. اشتباه است. با احمقی تمام ۱۲۳۴ را می‌زنم. باز می‌لرزد. عدد احمقانه‌ی بعدی‌ام چهار تا صفر است و باز، می‌لرزد‌. می‌خواهم پنجاه پنجاه را امتحان کنم که...
  10. Gemma

    ارزشمند رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن چری بوک

    پوشه را به‌دقت در کشو می‌گذارم و همه‌چیز را دوباره مرتب می‌کنم. نباید هیچ ردی از کنجکاوی من بماند اما هنوز گوشی آدونیس را پیدا نکرده‌ام. حتی به گمانم ربع ساعت گذشته باشد. چشمانم روی قفسه‌ی کتاب‌ها سر می‌خورد. چند کشوی کوچک در پایین آن است. شاید... سریعاً از جایم بلند می‌شوم و به سمت کشوهای...
  11. Gemma

    ارزشمند رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن چری بوک

    نفسی عمیق می‌کشم. وسط پذیرایی ایستاده‌ام، ناخن‌هایم را می‌جوم و انگشتانم بی‌هدف روی لب‌هایم می‌لغزند. هاله‌ای از اضطراب دورم را گرفته، گویی سایه‌ای نامرئی روی شانه‌هایم نشسته و مرا به زمین می‌فشارد. دستی به صورتم می‌کشم، گونه‌هایم داغ‌اند. در فضای نیمه‌تاریک خانه، حس عجیبی دارم؛ مثل کسی که در...
  12. Gemma

    ارزشمند رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن چری بوک

    عرفان این را می‌گوید و صدای بسته شدن جعبه‌اش به گوشم می‌خورد. به آدونیس می‌نگرم، بی‌هیچ تشکری، بی‌هیچ حرفی، فقط ساعد پانسمان شده‌اش را نگاه می‌نگرد. -‌ چرا هنوز این‌جا نشستی؟ عرفان این را به من می‌گوید. نگاهش چیزی در خود دارد، چیزی که درک نمی‌کنم. بلند می‌شوم، اما نمی‌توانم بی‌خیال تمام...
  13. Gemma

    ارزشمند رمان دلیما | نگین حلاف کاربر انجمن چری بوک

    به شدت نگران آدونیس‌ام اما، هیچ حرفی نمی‌زنم. نگاهم به او قفل شده و او هیچ عکس‌العملی از خود نشان نمی‌دهد. در تصویرم صورتش در سایه‌ی چراغ خیابان گم شده، اخمی عمیق روی پیشانی‌اش نشسته و چشمانش بی‌هدف به سنگفرش‌های راهروی کنار خیابان، خیره مانده‌اند. انگار در دنیای دیگری سیر می‌کند، دنیایی که...
  14. Gemma

    قربونت برم❤️❤️

    قربونت برم❤️❤️
  15. Gemma

    نظری داری براش؟

    نظری داری براش؟
بالا