جهنم را زمانی احساس کردم که دلم را کسی که به امانتش برده بود، شکست. صدایش را شنیدم صدای خورد شدنش و دردی که تمام وجودم را فرا گرفته بود. شاید از آن به بعد بود که دیگر تنها راه محافظت از خودم و احساساتم را فاصله گرفتن از دیگران می دانم با این حال هیچ وقت نمی شود یک انسان تا پایان عمرش بدون ارتباط...
سلام عزیزم😍خوبی؟
خودمم نمی دونم چرا اینقدر از نوشتن فاصله گرفتم، شاید کار و شایدم دلایل مسخره ی دیگه ای که بین من و نوشتن فاصله انداختن، خودمم خیلی تو فکرشم باید پارت بذارم اما نمی دونم کی
تغییر چندانی توی زندگیم ایجاد نمیشه چون قرار نیست کار بدی انجام بدم یا بی نظمی کنم مثل همین الان به زندگیم ادامه میدم فقط اگه ورود و خروج به کشورهای دیگه هیچ قانونی نداشت هروقت دلم می خواست بدون ویزا و پاسپورت به کشورای دیگه رفت و آمد می کردم که همینم یجور بی نظمیه🤨
خوندمش خیلی زیبا بود😍 خیلی خوب شخصیت های داستان درک و تصور میشدن،با خوندنش یجورایی حس می کردم دارم خاطرات خودمو مرور می کنم با اینکه همچین خاطره ای نداشتم
خلاصه که عالی بود قلمت عالیه با همین فرمون ادامه بده به امید موفقیت های بیشتر✨