...بیشتر میخندد! پدرم به تایید از حرفهایش، سرش را تکان میداد و خواهرم عقیده داشت عمو سهراب، آلزایمر دارد و چیزی یادش نیست. برای همین میخندد.
تو بشنو و هیچ نگو عمو جان!
من که آلزایمر ندارم! تازه حالم هم، خوب نیست!
خندیدم، خندید.
و من حس میکردم، گریهی قلبهایمان را.
#رُگآ_نویس
#من_و_عمو_سهراب
...فاکتور بگیریم؛ وضع چشمانم خوب است._ چگونه غم درون صدای عمو سهراب را حس میکردم و سر تکان میدادم به تاییدِ خاکستر شدنمان.
یک جای کار میلنگید!
یا پدرم عاشق نشدهبود؛ مادرم سر مرا شیره میمالید و خواهرم زیادی بچه بود یا اینکه من و عمو سهراب، دیوانه شده بودیم.
نمیدانم.
#من_و_عمو_سهراب
#رُگآ_نویس