در مغزم بحث شدیدی میان دوسوی خودآگاه و ناخودآگاهم بر سر مهری در جریان بود. دستانم را بالای فرمان گذاشته، سرم را به آنها تکیه دادم و چشمانم را بستم. چهرهی خندان مهری پشت پلکهایم آمد. هیچ دختری زیباتر از مهری نمیخندید. چقدر خوب میشد اگر من صاحب آن خندهها را داشتم. چشمانم را به سرعت بازکرده و...