1. دردانه

    برگزیده رمان چیناچین | دردانه کاربر انجمن چری بوک

    بالاخره طی یک هفته‌ی بعد کارگاه پدر را به همان زمانی نام فروختم. گرچه در ابتدا حرف از مبالغ پایینی میزد اما هنگامی که مشتری‌های دیگری را برای بازدید بردم راضی شد به مبلغ منصافه‌تری بخرد. بعد از فروش با محاسبات دقیق سهم هر کدام‌مان را مشخص کرده، به حساب‌های بانکی واریز کردم و فردای همان روز راهی...
  2. دردانه

    درحال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن چری‌بوک

    ماه‌نگار در کنار رود نشسته بود و با کاسه‌ای مسی آب از رودخانه برداشته و درون مشک می‌ریخت که صدای افرا بند دلش را پاره کرد. - چطوری جیرانم؟ با شنیدن لفظ «جیران» تیری در قلب ماه‌نگار فرو رفت. پلک‌هایش را فشرد تا اشک نریزد. مشک و‌ کاسه را کنار گذاشت، با دلخوری ایستاد و به طرف افراسیاب برگشت. - دیگه...
  3. دردانه

    برگزیده رمان چیناچین | دردانه کاربر انجمن چری بوک

    پریزاد سرخوش عقب رفت. - نه بابا... زنه... اصلاً هروقت این کارم تموم شد خواستم برم پیش اون، میگم خودت بیا ببینش، خوبه؟ با خیال راحت نگاه از پریزاد گرفتم. - این خوبه! مادر معترض گفت: - خواهر برادری بریدید و دوختید، من هم که هیچ کاره. پریزاد به‌ طرف مادر برگشت و‌ دست روی‌ شانه‌ی مادر گذاشت. - قربون...
  4. دردانه

    برگزیده رمان چیناچین | دردانه کاربر انجمن چری بوک

    زمانی کسی بود که سال‌ها کارگاه جوشکاری پدر را در اجاره‌ی خود داشت. از حرف پریزاد اخم کردم. - زمانی کاری کرده؟ حرفی زده؟ مادر و‌ پریزاد هر دو به طرفم برگشتند و قبل از پریزاد مادر گفت: - نه پریزاد شلوغش می‌کنه. پریزاد دستش را عصبی تکان داد. - چی‌چی رو‌ شلوغش می‌کنه؟ اجاره کم میده، بعدش هم کلی منت...
  5. دردانه

    برگزیده رمان چیناچین | دردانه کاربر انجمن چری بوک

    مادر که دید بحث با من فایده‌ای ندارد با آرامش گفت: - پسرم! عزیزم! روستا برای چند روز‌ اون هم‌ تفریحی‌ جای خوبیه، اما‌ نه برای همیشه و زندگی. - ولی من تصمیمو گرفتم‌ و‌ حتماً برای‌ زندگی‌ میرم‌ روستا. مادر چند لحظه با اخم نگاهم کرد و بعد یک‌دفعه بلند شد. - پس حرف آخرت همینه؟ خودم‌ را روی تخت جلو‌...
  6. دردانه

    برگزیده رمان چیناچین | دردانه کاربر انجمن چری بوک

    در اتاقم روی تخت دراز کشیده و درحالی‌ که دستانم را زیر سرم گذاشته‌بودم به سقف خیره شده و در فکر مهری، موهای سحرانگیزش، چشمان جادویی‌اش و خنده‌های زیبایش فرو رفته‌بودم. من برای بدست آوردن مهری باید به روستا می‌رفتم، اما‌ کسی نباید دلیل واقعی رفتنم را می‌فهمید. باید در روستا زندگی می‌کردم تا...
  7. دردانه

    همینگوی در آثار خود مانند وداع با اسلحه، بر این باور بود که داستان‌های شورانگیز باید به...

    همینگوی در آثار خود مانند وداع با اسلحه، بر این باور بود که داستان‌های شورانگیز باید به واقعیت‌های انسانی نزدیک باشند و آن‌ها را با زبانی ساده اما قوی بیان کنند
  8. دردانه

    درحال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن چری‌بوک

    ماه‌نگار در حال جا دادن مشک‌های خالی درون خورجین الاغ بود که مارال با دیدن او به سرعت خودش را از چادرشان به او رساند. - ماه‌جان! میری آب بیاری؟ ماه‌نگار مشکی را داخل خورجین فرو کرد. - ها! تو هم میای؟ - نه من نمیام. ماه‌نگار سراغ آخرین مشک‌ رفت، مارال مدتی بود کمتر به دیدارش می‌آمد. - مارال! تو...
  9. دردانه

    خوشحالم میبینمت🥰

    خوشحالم میبینمت🥰
  10. دردانه

    برگزیده رمان چیناچین | دردانه کاربر انجمن چری بوک

    نگاه عاقل اندر سفیه ناخودآگاهم را حس کردم. - یه سال اونجا بودی، تنهایی نتونستن زندگی کنن؟ رو برگرداندم. - من برای کار روستا بودم. از مقابلم درآمد. - الان برای زندگی برو! مردد پرسیدم: - زندگی؟ وسوسه‌های ناخودآگاهم لحظه به لحظه بیشتر میشد. - زندگی تو اونجاست مهرزاد! پیش مهری، پیش اون آبشار فرفری...
  11. دردانه

    برگزیده رمان چیناچین | دردانه کاربر انجمن چری بوک

    در مغزم بحث شدیدی میان دوسوی خودآگاه و ناخودآگاهم بر سر مهری در جریان بود. دستانم را بالای فرمان گذاشته، سرم را به آن‌ها تکیه دادم و چشمانم را بستم. چهره‌ی خندان مهری پشت پلک‌هایم آمد. هیچ دختری زیباتر از مهری نمی‌خندید. چقدر خوب می‌شد اگر من صاحب آن خنده‌ها را داشتم. چشمانم را به سرعت بازکرده و...
  12. دردانه

    درحال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن چری‌بوک

    لطفعلی پلک‌هایش را برهم فشرد. - می‌دونم، اما تنها راهی که ماه‌جان نره خون‌بس همینه. افراسیاب لحظه‌ای مکث کرد و بعد از لطفعلی کمی فاصله گرفت. با کلافگی کلاهش را برداشت و دستی به موهایش کشید. چند قدم مقابل آخور راه رفت و فکر کرد. کار بسیار زشت و خطرناکی بود. با این کار آبروی پدر و عمویش باهم به...
  13. دردانه

    درحال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن چری‌بوک

    چند روز بعد را لطفعلی صرف فکر کردن درمورد افراسیاب، ماه‌نگار و خودش کرد. بالاخره تصمیمش را گرفت. تصمیمی که گرچه خود در آن تاوان زیادی می‌داد اما برای نجات خواهرش لازم بود. زمانی که افراسیاب باز برایش غذا آورد و دست او را برای قضای حاجت باز کرد و برد لطفعلی هرچه کرد نتوانست سر صحبت را با افراسیاب...
  14. دردانه

    سلام چطوری رفیق❤️

    سلام چطوری رفیق❤️
  15. دردانه

    شخصیت‌ها قلب تپنده رمان هستند. نویسنده شخصیت‌های اصلی و فرعی را می‌سازد، گذشته، انگیزه‌ها،...

    شخصیت‌ها قلب تپنده رمان هستند. نویسنده شخصیت‌های اصلی و فرعی را می‌سازد، گذشته، انگیزه‌ها، ترس‌ها و اهدافشان را بررسی می‌کند. این شخصیت‌ها باید باورپذیر و چندبعدی باشند تا خواننده با آن‌ها همذات‌پنداری کند.
بالا