چالش چالش آهنگ بی‌کلام

tina_for.81

مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
صفحه آرا
کتابخوان
نویسنده فعال
Jul 19, 2025
180
سلام و درود به همراهان انجمن نویسندگی چری بوک و علاقمندان به موسیقی

دوستان عزیز چری بوک چالش داریم!

یه چالش برای نویسندگان و همراهانی که به موسیقی علاقمند هستند.

تو این چالش قراره شما دوستان عزیز رو دعوت کنیم به گوش سپردن به یک موسیقی و شما و احساسات زیبای شما رو به چالش بکشیم.

چالش به این صورت هستش:

شما می‌بایست آهنگ بی‌کلام قرار داده شده در این تاپیک رو که رکن اصلی چالش هست گوش بدید و هر آن چیزی رو که درون قلبتون احساس می‌کنید رو با ما در همین تاپیک به صورت متن به اشتراک بگذارید.

شما میتونید هر چیزی رو که با شنیدن موسیقی حس میکنید به صورت توصیف‌های زیبا روی کاغذ بیارید و بعد با ما به اشتراک بگذارید و جایزه دریافت کنید.

خبر خوب اینکه جمع مدیریت انجمن چری بوک برای تمام کسانی که در این چالش شرکت می‌کنند 250 پسند در نظر گرفتند، یعنی اگر شرکت کننده‌ی این چالش باشید 250 پسند دریافت می‌کنید؛ حتی اگر برنده نشید!

احساستون رو به اشتراک بگذارید و به عنوان جایزه پسند دریافت کنید.

اما...

برنده‌ی چالش چی؟ هر چالشی باید یه برنده داشته باشه!

برنده‌ی چالش آهنگ بی‌کلام کسی هستش که بتونه طبق نظر تیم مدیریت، زیبا ترین توصیف رو برای آهنگی که قرار داده شده برای ما ارسال کنه.

توصیف زیبایی که توسط تیم مدیریت انتخاب میشه مطمئنا جایزه دریافت میکنه...

جایزه‌اش چیه؟ 500 پسند!

پس آهنگ رو پلی کنید، گوش به سخن خاموش نهفته در موسیقی دهید و قلم به دست بگیرید و با احساسات بی‌حد و مرز خودتون ما رو شگفته زده کنید.

قبل از شروع دقت داشته باشید که:

متن شما کمتر از 6 خط در سیستم و 12 خط در گوشی نباشد.

این چالش از تاریخ 22/7/1404 تا 7/8/1404 یعنی به مدت 15 روز برقرار است.

برای شرکت در چالش نیازی به اعلام آمادگی نیست.

هیچ محدودیتی برای متن ارسالی از طرف شما وجود ندارد و شما میتوانید به هر نحوی که به نظر خود شما زیباست احساسات خود را بعد از شنیدن موسیقی بی کلام با ما به اشتراک بگذارید؛ اما توجه داشته باشید بهره گیری از استعاره ها، تشبیه و آرایه های ادبی کمک زیادی به زیبایی بیشتر متن شما می‌کند.

 
آخرین ویرایش:

هویار

مدیر کانون نویسندگان + رادیو باستان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
نویسنده فعال
هنرمند
Nov 16, 2024
693
کنار آخرین درخت دشت، سرم پایین و قلبم آکنده از شرم. برف به چهره‌ام سیلی می‌زند و نگران نیستم قندیل‌ها به روی سرم سقوط کنند. چشم می‌بندم از دشت سفید بی‌رحم. جمع می‌شوم درون خودم و تنهایی خودم. زمزمه می‌‌کنم:
- باد به دست‌هایم ب*و*سه بزن که من نمردم. خورشید از بالینم پر بکش که من نمردم.
باد موهایم را بازیچه می‌کند. پوسته‌ی زبر درخت گونه‌ام را خراش می‌دهد. خون من هیچ ارزشی ندارد. به خیالم نیمه شبی زیر تلالو ماه می‌رقصم و برف زیر پایم را می‌کوبم. به قدری خسته‌ام که توهماتم نمی‌تواند مرا به خنده وادارد.
اشک مثل تکه‌ای یخ روی چهره‌ام می‌لغزد و قلبم را می‌سوزاند. صدای تپش قلبم همراه با ناله‌ی باد تنها سمفونی روزها و شب‌هایم. در گوش دانه‌های برف باز زمزمه می‌کنم:
- که من نمردم.
بوی بوران و مرگ مرا می‌بلعد. می‌خواهم پرواز کنم و یخ زده‌ام. فکر نمی‌کنم زانوهایم شکسته باشد ولی نمی‌توانم برخیزم. زمزمه‌هایم مثل تحقیر چنان نشتری به جانم می‌زند که خون‌ریزی‌اش تمامی ندارد.
چه بگویم از آخرین‌ عواطف، از آخرین چهره‌هایی که به یاد دارم، از آخرین قدم‌های اشتباهی که برداشتم، از آخرین روزنه‌های امید پوچ، از آخرین عطر گل یاس و آخرین برگ پاییز، از آخرین صدای قورباغه‌ی کنار مرداب و آخرین صدای جیرجیرک جنگل شب.
دلم لالایی می‌خواهد و مادرم نیست، دلم آغوش می‌خواهد و پدرم نیست، دلم شوق می‌خواهد و فرزندم نیست. نمرده بودم و مرگ را می‌زیستم. با چشمان خودم پرپر شدن گل‌های دشت خیالاتم را می‌دیدم. تئاتر سوختنم را خودم در ذهن خودم میان برف‌ها بازی می‌کردم. من فقط تصور می‌کردم روزی کنار یک آتش فروزان طعم عشق را خواهم چشید و اما باز هم توهم زده بودم.
دست می‌‌گیرم به تنه‌ی درخت و با نهایت توانم برمی‌‌خیزم. می‌خزم به سمت پرتگاه و دلم را روی یکی از شاخه‌های درخت جا‌ می‌گذارم. شال پشمینم را به مثال کفن به دور خودم می‌پیچم. خم می‌شوم و زمین را می‌بوسم. سجده می‌کنم به درگاهی که مرا می‌خواهد به عنوان جنازه بپذیرد. جاده‌ی من مدت‌ها به پایان خودش رسیده و این وقت اضافه فقط یک اشتباه ساده بود. دستانم را مثل یک گنجشک خیس از باران باز می‌کنم و برای آخرین بار برای چشیدن طعم پرواز از روی پرتگاه می‌پرم.
 
آخرین ویرایش:

مَن؛

مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده فعال
Jul 7, 2024
552
غمی که بر روی کلاویه‌های سیاه و سفید نواخته می‌شود گاه به سبکی پر و گاه به سنگینی پتک به افکارم زخم می‌زند‌.
مگر کلاویه‌های غمگین چه می‌خواهند جز انگشتانی که اندوهشان را نوازش کند!؟
حالم بسان پیانویی قدیمی و خاک خورده در عمق شیروانی‌ست، در حسرت نواختن و شنیده شدن...
شاید آن روز دیر نباشد ولی دیگر توان نواختن نیست.
 

1999shayan

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug 14, 2025
312
آهنگ برای من فراقت و دوریه

تو عبور می‌کنی…
و من هم عبور می‌کنم
تو از من،
و من از خاطره‌ای که هنوز نفس می‌کشد

تو لبخند می‌زنی،
و من لبخند را به روزگار قرض می‌دهم

تو می گریزی
و من می گریزم
تو از عشق
و من از خاطره ها

تو سکوت می‌کنی...
و من در سکوتت، صدایت را می‌جویم
تو فراموش می‌کنی...
و من در خاطره‌ات جا می‌مانم

تو می‌روی،
و من هم می‌روم…
تو از این لحظه،
من از تمام لحظات

کاش می‌دانستی
از این "تو" تا آن "من"
چقدر فراقت است…
و هیچ‌کس نمی‌پرسد چرا این‌قدر تنهاست این فاصله ها
تصویر مفهومی سورئال_.jpg
 

دلارام

آوا پرداز
آوا پرداز
Aug 2, 2024
2,285
/موسیقی غمناکی ست ولی یه تلنگر زیبای ملایم دار برای ما که زود بسار زود دیر می‌شود.
الحَيَاةُ كَالثَّلْجِ، إِسْتَمْتِعْ بِهَا قَبْلَ أَنْ تَذُوْب

زندگی مثل یخ است، قبل از اینکه آب شود از آن لذت ببرید

برف هم خیلی زود تبدیل به یخ می‌شود‌.خیلی زودتر از آنکه متوجه بشویم.

خاطرات گذشته رو زنده می‌کند یاده مسافران آسمانی وبهشتی می اندازند واینکه قدره باهم بودن روبدانیم.
هرکسی بنوبه ی خودش خاص هست چون علایق و سلایق خود رادارد کپی برداری از خوبیهای بزرگترین وخانواده خب است به شرط آنکه باعث رشد ومتعالی شدن بشود ما اونقدر زمان نداریم که خوبیها وبدیهای دیگرون رو تجربه کنیم پس چقدر خوب هست که‌با درس گرفتن از تجربیات خوب بد زشت وزیبای دیگران حتی خوانواده استفاده وتجربه کنیم .وقتی یقین پیدا کنیم درآخر فقط خودمان می‌مانیم وخدا وهیچ کس وابستگی بدنیا رو از دست می دهیم وخدا فقط خدا وابسته می‌شویم واین اوج متعالی ورشد کردن یک انسان است .دلبستگی شروع وابستگی وبسیار خطرناک است اگر کنترل نشود چون با وابستگی در غل وزنجیر میمانی ولی با وابستگی فقط به خدا و وارستگی از بندگان خدا اولین پله های ترقی وکمال رو قدم میگرازی از همه وارسته شو به خدا وابسته شو اول دلبستگی بعد وابستگی بعد دلباختگی بعد جرقه های عشق بعد به یقین رسیدن عشق واقعی از هفت خان ذستم باید رد شد تا معنای عشق واقعی وزمینی را فهمید درنهایت به عشق آسمانی یا افلاطونی تبدیل می‌شود واینها باعث رشد وتعالی می‌شود این موسیقی نشان از درد ه عشق یک طرفه داشت برام که خیلی سمی و ناگوار بود امیدوارم کسی تجربه اش نکند منکه تجربه نداشتم الحمدالله ولی شنیدم ودیدم بسیار خانمانسوز هست وچون اعتیاد انسان را معتاد به دوبار ودوباره چشیدن می‌کند.

1000068367.jpg
 
آخرین ویرایش:

مهرسا

کتابخوان
کتابخوان
Sep 19, 2025
115
تو که می‌دانستی در این ژرفای قلبم ، تنها نور قلبم هستی که مرا به زندگی دوام می آورد .
اما بی آنکه بدانی چه اقدامی انجام می‌دهی ، قدم های محکم و استوارت را برایم نمایش دادی و رفتی . چقدر سخت بود دیدن رفتنت ...
چشمان خیسی را برجای گذاشتی که هرگز رد آن پاک نمی‌شود. دستان لرزانی را به من دادی ، که هرگز فرصتی برای آرامش ندارد .
قصه ی ما مانند هر آن قلب های شکسته ، به اتمام رسید . اما گویا بازنده ی این احساسات ، هر دو بودیم.
زمستانی را برای خود حکم‌کردیم که تا همیشه، فراموشش برایمان سخت و دشوار است .
من از زبان تو نمی گویم و نمی‌دانم. چون دیگر هیچ چیز از قلب و احساسات نمی‌دانم.
مانند یک سنگی در اعماق رودخانه ی یخ زده ام که نه جایش برای او است و نه تلاشی برای زنده ماندن می‌کند.
 

-نَــواژ

مترجم
مترجم
مورخ
هنرمند
Aug 14, 2025
323
ما در سکوت‌های بین کلماتمان زندگی می‌کنیم، نه در هیاهوی جملات کامل... !
آنجا که جهان مکث می‌کند تا ببیند کدام شاخه از ما خواهد شکست.
هر مسیری که طی می‌کنیم، ردّ یک «هرگز» را پشت سر می‌گذارد؛ و ما هر روز با وزن این «هرگز»های نادیده گرفته شده بیدار می‌شویم! نه برای پشیمانی، بلکه برای دانستن عمقِ انتخابی که ما را تعریف کرده است.
زندگی، هنرِ کنار گذاشتن است؛ نه صرفاً هنرِ به دست آوردن. آدم‌ها گمان می‌کنند که باید همه چیز را در یک سبد بچینند؛ اما واقعیت این است که روح ما تنها جای کافی برای چند گوهر حقیقی دارد. آن چند گوهر که از کوره‌ی تردید و رنج بیرون آمده‌اند.
آزادی ما در «نپذیرفتن» است؛ در مرزهایی که با نه گفتن‌های محکم بنا می‌کنیم. در دیوارهایی که میان خودِ واقعی و نسخه‌ای که جهان از ما می‌خواهد، می‌کشیم.
بزرگ‌ترین اشتباه، تلاش برای بی‌اشتباه بودن است. زیرا اشتباهات، تنها نقشه‌هایی هستند که مسیرهای غیرمنتظره‌ی درون را نشان می‌دهند.
صداقت نه در بیانِ حقایق بزرگ، که در پذیرشِ ابهامِ دائمیِ وجود است. همان آرامش غریبی که در قدم زدن زیر بارانِ نیمه‌شب حس می‌شود. آنجا که هیچ‌کس تماشا نمی‌کند و لازم نیست خودِ «کامل» باشی.
فقط یک انسان باشی، با تمامِ نقص‌های زیبا و ناموزونت. دنیا با ما آشتی می‌کند، زمانی که ما با نسخه‌ی ناقص خودمان آشتی کنیم؛ و در پایان، تنها چیزی که می‌ماند، طنینِ آرامش‌بخشِ سکوتِ انتخاب است.
 
آخرین ویرایش:

پناه

ارشد پورتال اندیشه و پورتال سرگرمی
پرسنل مدیریت
ارشد بخش
مشاور
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
مورخ
کتاب‌باز
Top Poster Of Month
Dec 28, 2024
2,481
به‌نظرم این آهنگ یه بوی عجیبی داره، بوی یه خاطره‌ی قدیمی که دیگه برنمی‌گرده. یه جور غم آروم و بی‌صدا، مثل وقتی که کنار پنجره نشستی و فقط رفتنِ یه چیز یا یه آدم رو نگاه می‌کنی.
ریتمش کند و ملایمه، مثل یه قلب خسته که هنوز داره می‌زنه، نه اینکه امید داشته باشه ها نه، چون نمی‌تونه وایسته و مجبوره که ادامه بده.
کل آهنگ یه حس کمبود و فقدان میده اون لحظه‌ای که دیگه دعوا نمی‌کنی، فقط نفس می‌کشی و با سکوت کنار میای. یه جور تسلیم قشنگ، ترکیبی از غم و خلأ.
انگار صدای کسیه که از بین خاطرات سوخته‌‌ی قدیمی برمی‌گرده، بدون اینکه امیدی به برگشت داشته باشه.
ملودی شبیه حرف زدن با سایه‌ست ساز یه چیزی میگه، سکوت جواب می‌ده، و بینش یه صدای لرزون هست که از گریه هم عمیق‌تره. بعضی لحظه‌هاش مثل تپش کندِ قلبیه که نمی‌خواد بیدار شه دوست داره بایسته.
آخرش هم انگار خود آهنگ داره خداحافظی می‌کنه. یه دستی رو شونه‌ت می‌ذاره و میگه: دیگه بسه.
بعدش سکوت میاد، یه سکوت سنگین و آشنا، که از خودِ آهنگ تأثیرگذارتره.
و وقتی تموم میشه، باز یه چیزی ازش توی دلت می‌مونه مثل صدای کسی که هنوزم از خاطرت نرفته.
برای من، این آهنگ درباره‌ی مرگ نیست درباره‌ی ادامه دادنه، توی سایه‌ی اون چیزی که از دست دادی. یه جور صلحِ غم‌انگیز، هم درد داره، هم آرامش.
 

رهای انجمن

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
ارشد بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
صفحه آرا
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
هنرمند
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,610
میان این سکوت، چیزی درونم فرو می‌ریزد. صدای پیانو مثل زمزمه‌ی کسی‌ست که دیگر نیست، اما هنوز در نبودش حضور دارد. اشک نمی‌آید، اما قلب، بی‌صدا فریاد می‌زند. چه بی‌رحم است زمان، وقتی تو را از خاطره‌ام پاک نمی‌کند، فقط مبهم‌ترت می‌سازد... مثل تصویری در مه.
 
بالا