- Dec 8, 2023
- 371
الکسیا در حالی که نگاهش روی گلو و دندانهای تیز ارینا قفل شده است میگوید:
- چرا مثلِ یه جونور وحشی داشت خُرخُر میکرد؟!
کف دستم را روی پیشانی ارینا قرار میدهم، تبش را بررسی میکنم، سپس روبه الکسیا با لحن و صدایی آمیخته به بیخبری میگویم:
- نمیدونم، با این چیزی که به چشم دیدم دیگه واقعاً شک دارم که ارینا یه انسان معمولی باشه. امیدوارم هرچی که هست واسمون مشکلساز نشه وگرنه... .
ناگهان غرش ترسناکی شبیه به فریاد غوریل گوشهایم را آزار میدهد و به محض قطع شدنش جیغهای حشرهمانند از بیرون اتاق و طبقات بالاترِ ساختمان دلم را در آشوب شدیدی غرق میسازد. سرم را به سمت منبع صدا و در خروجی اتاق میچرخانم و مضطربانه میگویم:
- اون صداها... .
روبه ارینا سپس الکسیا میکنم و با نگرانی میگویم:
- نکنه اون صداها مالِ... .
الکسیا سریع وسط حرفم میپرد، چاقوی تیزش را از روی میز چوبی فرسوده و زخمی که در چند قدمیمان قرار گرفته است برمیدارد و آن را پشت سلوارش مخفی میکند، سپس با گارد گرفتن به خودش اسلحهاش را به دست میگیرد و در حالی که لولهیِ آن را به سمت در اتاق نشانه گرفته است با صدای جدی و خشنش میگوید:
- اسلحت دستت باشه.
طبق خواستهاش کلت کمریام را از پشت شلوارم بیرون میکشم و به تقلید از او لوله اسلحهام را به سمت در خروجی اتاق نشانه میگیرم.
به محض این کار الکسیا محتاطانه نگاهی به سقف، سپس به من میاندازد و با صدای هشدارآمیزی میگوید:
- حسابی حواست رو جمع کن چون نمیدونیم ممکنه با چه چیزی جز اون حشرهها مواجه بشیم.
بیتوجه به خواستهاش میگویم:
- لازم نیست هر بار این نکات رو بهم یادآوری کنی الکسیا. من... .
به ناگاه خُرخُر کوتاهی از گلوی ارینا بلند میشود و نگرانیام را بیشتر میکند، اصلاً حس خوبی نسبت به خرخرهای وحشتناکش ندارم.
صدای تند و جدی الکسیا توجه هم را به خود جلب میکند:
- هِی حواست به منه دِنوِر؟
با علامت سر حرفش را تایید و در حالی که سعی دارم نگرانیام را پنهان کنم میگویم:
- آ... آره، آره حواسم... .
بیتوجه به حرفم با قدمهای محکم و محتاطانهای به در خروجی نزدیک میشود و میگوید:
- مراقِبِ سقف و پنجرهها باش، ممکنه مثل دفعات قبل از اونجا بهمون حمله کنن.
- چرا مثلِ یه جونور وحشی داشت خُرخُر میکرد؟!
کف دستم را روی پیشانی ارینا قرار میدهم، تبش را بررسی میکنم، سپس روبه الکسیا با لحن و صدایی آمیخته به بیخبری میگویم:
- نمیدونم، با این چیزی که به چشم دیدم دیگه واقعاً شک دارم که ارینا یه انسان معمولی باشه. امیدوارم هرچی که هست واسمون مشکلساز نشه وگرنه... .
ناگهان غرش ترسناکی شبیه به فریاد غوریل گوشهایم را آزار میدهد و به محض قطع شدنش جیغهای حشرهمانند از بیرون اتاق و طبقات بالاترِ ساختمان دلم را در آشوب شدیدی غرق میسازد. سرم را به سمت منبع صدا و در خروجی اتاق میچرخانم و مضطربانه میگویم:
- اون صداها... .
روبه ارینا سپس الکسیا میکنم و با نگرانی میگویم:
- نکنه اون صداها مالِ... .
الکسیا سریع وسط حرفم میپرد، چاقوی تیزش را از روی میز چوبی فرسوده و زخمی که در چند قدمیمان قرار گرفته است برمیدارد و آن را پشت سلوارش مخفی میکند، سپس با گارد گرفتن به خودش اسلحهاش را به دست میگیرد و در حالی که لولهیِ آن را به سمت در اتاق نشانه گرفته است با صدای جدی و خشنش میگوید:
- اسلحت دستت باشه.
طبق خواستهاش کلت کمریام را از پشت شلوارم بیرون میکشم و به تقلید از او لوله اسلحهام را به سمت در خروجی اتاق نشانه میگیرم.
به محض این کار الکسیا محتاطانه نگاهی به سقف، سپس به من میاندازد و با صدای هشدارآمیزی میگوید:
- حسابی حواست رو جمع کن چون نمیدونیم ممکنه با چه چیزی جز اون حشرهها مواجه بشیم.
بیتوجه به خواستهاش میگویم:
- لازم نیست هر بار این نکات رو بهم یادآوری کنی الکسیا. من... .
به ناگاه خُرخُر کوتاهی از گلوی ارینا بلند میشود و نگرانیام را بیشتر میکند، اصلاً حس خوبی نسبت به خرخرهای وحشتناکش ندارم.
صدای تند و جدی الکسیا توجه هم را به خود جلب میکند:
- هِی حواست به منه دِنوِر؟
با علامت سر حرفش را تایید و در حالی که سعی دارم نگرانیام را پنهان کنم میگویم:
- آ... آره، آره حواسم... .
بیتوجه به حرفم با قدمهای محکم و محتاطانهای به در خروجی نزدیک میشود و میگوید:
- مراقِبِ سقف و پنجرهها باش، ممکنه مثل دفعات قبل از اونجا بهمون حمله کنن.
آخرین ویرایش: