عنوان: صحنه ساحل نویسنده: آلبرت برگ ژانر: ترسناک مترجم: آرشاویر سرمست خلاصه: وقتی مردی یک نقاشی به ظاهر بیضرر از همکارش که اخیراً خودکشی کرده دریافت میکند، متوجه میشود که نیرویی بیرحم او را به اعماق وحشتناک جنون میکشاند. دارای تگ برگزیده...
نمیخوام برم
اما عزیزم، هر دومون میدونیم
زمانمون نیست
وقت خداحافظیه
تا دوباره همدیگه رو ببینیم
چون این آخرش نیست
روزی خواهد آمد
وقتی ما راهمون رو پیدا کنیم
ویالونها نواخته میشن و فرشته ها گریه میکنن
وقتی همه چیز دوباره شروع شد من اونجا خواهم بود
⊱قبل از این عشق به دنیا نیامده بودم. با این عشق از دنیا رفتهام. از یک نیستی به نیستی دیگر گذر کردهام. اولین نیستی غمانگیز و ثقیل بود. دومی، درخشان، ناگهانی و سرزنده؛ مانند شروع یک قطعهی موسیقی؛ لرزش آرشه؛ خیزش ناگهانی آثار باخ.

واکنشها[ی پسندها]: - خانُم سَـبز؛