بر روی صندلیاش مینشیند که یکی از خدمه، قهوه میآورد.
با تکان دادن دست الیاد کار را نصفه رها میکند و پس از خم کردن سرش به نشانهی احترام، از اتاق خارج میشود.
عصای چوبیاش را با حرص به زمین میکوبد و میگوید:
- اون افعی دو سر گولمون زد.
با آرامش فنجانش را به دهانش نزدیک میکند و قبل از خوردن،...