1. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    به پسر بچه‌ی کوچکی که بر روی پاهایش بود خیره می‌شود. آرام طوری که صدایش به بیرون درز نکند زمزمه می‌کند: -‌کاملاً شبیه باباتی! چشمان مشکی‌اش را می‌بندد و خمیازه‌ای می‌کشد که لثه بدون دندانش نمایان می‌شود. لبخند کمرنگی می‌زند؛ بعد از روزها افسردگی و گوشه نشینی بخاطر او بلند شده بود و تصمیم گرفته...
  2. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    درمیان راه رو باریک عمارت با کفش‌های مشکی‌اش که بخاطر نور چراغ‌های راه‌رو، بیش‌تر از پیش برق می‌زدند، با قدم‌های بلندی به طرف اتاقش می‌رود که با ریحانه روبه رو می‌شود. دستی به روسری سبز تیره‌اش می‌کشد و مطمئن می‌شود سرجایش باشد و همراه با آن سلام آرامی می‌دهد؛ می‌خواهد به طرف اتاق ایرن حرکت کند...
  3. آیلولا

    و در آخر؛ همین که تو راضی به رنج‌ و اندوه من شدی، جواب تمام سوال‌هایم را گرفتم..‌.

    و در آخر؛ همین که تو راضی به رنج‌ و اندوه من شدی، جواب تمام سوال‌هایم را گرفتم..‌.
  4. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    در فکر فرو می‌رود و صحبت‌های خودش و عمه‌اش را به یاد می‌آورد: با وضع آشفته‌ای وارد اتاق می‌شود و از ریحانه می‌خواهد که کمی‌ آن‌ها را تنها بگذارد. سر پا می‌ایستد و تا وقتی صدای در که خبر از رفتن ریحانه را می‌داد، به گوشش برسد، خیره چشمان گود افتاده ایرن می‌شود. آرام به طرف تـ*ـخت چوبی که پتو...
  5. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    -‌با من امری داشتید؟ سیگار را دوباره به دهانش نزدیک می‌کند و پک عمیقی می‌زند و دود آن را به شیشه پنجره بلندی که روبه درختان سر سبز بود، می‌زند و بی‌آن‌که بچرخد می‌پرسد: -کاری که چند روز پیش بهت گفتم رو انجام دادی؟ بله او را که می‌شنود، از پنجره با پرده‌های مشکی بلند فاصله می‌گیرد و به فرد...
  6. آیلولا

    جبران محبت بودCb4

    جبران محبت بودCb4
  7. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    بر روی صورتش فوت می‌کند که تار مویی که بر روی پیشانی‌اش افتاده بود، جا به‌جا می‌شود. در چشمانی که بخاطر گریه قرمز شده‌ بودند و حاله‌ای از سیاهی اطرافشان را در بر گرفته بود، خیره می‌شود و محکم ولی زمزمه‌وار می‌گوید: - من ارباب الیاد هستم، صاحب این مال و منال؛ فقط کافیه دست تکون بدم که بلایی سرت...
  8. آیلولا

    سلام موفق باشید🌹

    سلام موفق باشید🌹
  9. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    در را ناگهانی باز می‌کند که مرضیه را با چند خدمتکار می‌بیند که سعی می‌کنند به او آب قند بدهند. - برید بیرون. بعد از اینکه خدمه اتاق را ترک کردند، بر روی تـ*ـخت می‌نشیند و به وضع آشفته مرضیه خیره می‌شود. - اون دیگه رفته، چرا این‌قدر خودت رو اذیت می‌کنی؟! فراموشش کن. مرضیه که با موهای پریشان...
  10. آیلولا

    عزیزم خوشحال میشم و ممنونتمCb4

    عزیزم خوشحال میشم و ممنونتمCb4
  11. آیلولا

    Ck15حافظه‌ت به من رفته عزیزم😌

    Ck15حافظه‌ت به من رفته عزیزم😌
  12. آیلولا

    ما خوشحالیم که دنبال کننده‌هایی مثل شما داریم و رضایت شما انگیزه‌مون رو برای ادامه، بیشتر میکنه؛...

    ما خوشحالیم که دنبال کننده‌هایی مثل شما داریم و رضایت شما انگیزه‌مون رو برای ادامه، بیشتر میکنه؛ امیدوارم همیشه در کنارمون باشید❤️
  13. آیلولا

    سلام گلم وقت شما هم بخیر عزیزم بابت حمایت‌هات و محبتی که داری ممنونم خیلی قشنگ توصیف کردی و بهم...

    سلام گلم وقت شما هم بخیر عزیزم بابت حمایت‌هات و محبتی که داری ممنونم خیلی قشنگ توصیف کردی و بهم روحیه دادی ممنونم بابت اینکه وقت ارزشمندت رو برای مطالعه رمانم گذاشتی و لطفتان پایدارkh:jl:tbo:gol
  14. آیلولا

    درحال تایپ رمان مجبوری با من بمانی| آیدا رستمی کاربر انجمن چری بوک

    بر روی صندلی‌اش می‌نشیند که یکی از خدمه‌، قهوه می‌آورد. با تکان دادن دست الیاد کار را نصفه رها می‌کند و پس از خم کردن سرش به نشانه‌ی احترام، از اتاق خارج می‌شود. عصای چوبی‌اش را با حرص به زمین می‌کوبد و می‌گوید: - اون افعی دو سر گولمون زد. با آرامش فنجانش را به دهانش نزدیک می‌کند و قبل از خوردن،...
  15. آیلولا

    نشان بودیم الان نامزدیم🙄 حافظه گودرتمند البته فکر کنم خودت هم نامزد بودی؟🤔

    نشان بودیم الان نامزدیم🙄 حافظه گودرتمند البته فکر کنم خودت هم نامزد بودی؟🤔
بالا